برخورد نمايش نوپاي ايران با قدرت
(آخرين قسمت)
خليل موحدديلمقاني
در همين سال، تآتر يكي از چهرههاي برجستهي خود را در اثر فشار سانسور از دست داد. ميرسيفالدين كرمانشاهي كه تحصيلات تآتري خود را در بادكوبه و مسكو كرده بود و پس از انقلاب اكتبر به ايران برگشت، در تبريز و تهران به كار تآتر پرداخته بود. به علت اينكه از آن سوي مرز آمده بود مورد سوءظن شديد پليس بود و بايد هر دو هفته يکبار خود را به شهرباني نشان دهد. شهربانی هم به آساني به نمايشهاي او اجازه اجرا نميداد. در اين ميان حسادت رقيبان هم مزيد بر علت شده بود، همه او را آزار ميدادند. سيدعلي آذري در باره او چنين نوشته است:
” كرمانشاهي از نظر اجتماعي صاحب اطلاعاتي دقيق و روشن بود و داراي احساساتي انساني و بشردوستانه بود. كرمانشاهي در حين كار آن طوري كه مرسوم است محسود دشمنان هنر قرار گرفت. صاحبان تآترهاي ديگر به تحريكات و دشمني عليه او پرداختند و بر اثر اين تفتينها، دستگاه حكومت هم، به حكم سرشت خود، در پيشرفت كار هنري كرمانشاهي كارشكنيهاي فراواني نمود. روزي از طرف شهرباني مختاري به او پيغام داده شد يا تآتر يا ايران را ترك كند.“ ( 13 )
در اثر اين تهديدها و فشارهاي شهرباني روحيه كرمانشاهي روز به روز ضعيف و ضعيفتر شد و از كار مأيوس و به قدري دچار ترس و واهمه شد كه بالاخره در سال 1312 شمسي ـ اين كارگردان و دكوراتور با قريحه ـ خودكشي كرد.
در همين سال تيمورتاش هم كه از ابتداي كارش حامي تآتر بود، در زندان قصر كشته شد.
همان طور كه گفتيم، «كمدي ايران» تنها گروه فعال تآتر ايران در سال 1308 بسته شده بود و يأس و نوميدي بر اهل تآتر چيره شده بود و گروههاي پراكنده نمايشهاي پراكندهاي هم اجرا ميكردند و نسبتا بازار نمايشهاي موزيكال مثل «ليلي و مجنون»، «يوسف و زليخا»، «خسرو و شيرين»، «وامق و عذرا»، «اپرت گلها»، «اپرت گلرخ» و يا نمايشهاي بيخطر و سرگرم كنندهاي مثل «خانم خوابند»، «تشك پر قو»، «شوهر بدگمان» و «دايي كچل» گرم بود. تآتر خود را لنگ لنگان ميكشيد.
در سال 1312 شمسي به دعوت «جمعيت شير و خورشيد» هنرمند و بازيگر معروف ارمنيِ شوروي به نام «وهرام پاپازيان» براي اجراي چند نمايش به ايران آمد، پاپازيان نمايشنامههاي اتللو، هاملت از شكسپير و دون ژوان از مولير و مرد آهنين را روي صحنه برد. پاپازيان به زبان فرانسه سخن ميگفت و بازيكنان ديگر به زبان فارسي. اين ميهمان دولت هم تحت فشار شهرباني دچار سانسور شد. عبدالحسين نوشين داستان را چنين تعريف ميكند:
” نمونهاي از سانسور پليسي در دوره ديكتاتوري رضاشاه اين است كه در نمايش هاملت پليس به پاپازيان بازي كننده رل هاملت اجازه نداد كه در آخر پيس شاه را در حضور تماشاگران بكشد. پاپازيان ناگزير شد اين اشكال را به اين شكل رفع كند كه وقتي هاملت با شمشير به طرف شاه ميرود شاه بي ترس و واهمه از سن خارج شود.“ (14 )
قدرت ديكتاتوري حتي نمايشنامهاي را كه چند سده پيش از به حكومت رسيدن رضاشاه نوشته شده بود و بارها و بارها در حضور شاهان بسيار با قدرتتر از او بدون سانسور بازي شده بود، سانسور كرد، و اين نمونه بارزي از بيشعوري و جهالت سانسور كنندگان آن زمان بود.
در سال 1315، علي اكبر داور وزير با قدرت دادگستري و دارايي كه از پايهگذاران گروه تآتري «فرهنگ» بود، در اثر فشارهاي بيشمار خودكشي كرد. قدرت، نفسگاه تآتر را از سال 1315 گرفته بود و ميفشرد، تآتر هم بيهوده مقاومت ميكرد، دكتر جنتي عطايي وضع تآتر را چنين تشريح ميكند:
” از اواخر سال 1315 روز به روز از درخشندگي ستاره هنر نمايشي كاسته شده تا در سال 1317 كه كاملا در محاق افول فرو رفت و اصولا تا اوايل 1317 در مجامع هنري تهران نمايشي داده نشد فقط در خلال اين مدت دو نمايشنامه مرحوم فروغي «عروس بي جهاز» و «ميرزا كمال الدين» به وسيله عبدالحسين نوشين در سالن سيرك به معرض نمايش گذارده شد.“ ( 15 )
در سال 1316 ضربه شديد ديگري بر پيكر نيمهجان تآتر نوپاي ايران وارد شد. رضا كمال شهرزاد، يكي از ظريف طبعترين نمايشنامهنويسان دوره پهلوي اول، كه هم مترجم زبردستي بود و هم نويسندهاي صاحب قريحه و ذوق، خودكشي كرد. شهرزاد قبل از كودتاي رضاشاه، به كار تآتر پرداخته بود. گروه تشكيل داده بود، نمايشنامه ترجمه كرده بود، تآتر موزيكال سروده بود و خود نوشته بود، و يكي از پركارترين نمايشنامه نويسهاي زمان خود بود، با چيره شدن سانسور بر تآتر، اميد خود را به پيشرفت و تكامل هنر تآتر از دست داد و به قول يحيي آريانپور:
”شهرزاد كه اميدوار بود تآتر ايران روز به روز رونق بيشتري بگيرد هنگامي كه ديد هنر نمايش به علت سانسور شديد و نبودن تشويق دچار فترت گرديده نوميد و پريشان شد و شور و هيجاني كه داشت كم كم سرد وخاموش گشت… و صبح بيستم شهريور 1316 لب از گفتار فرو بست.“ ( 16 )
شهرزاد با سم خودكشي كرد.
سال 1318 فرارسيد، خيرخواه هنرپيشه آنزمان نمايشنامه موزيكال مشهدي عباد را بازي ميكرد، او را به علت خواندن يك بيت شعر دستگير كردند و مدتها در زندان نگهداشتند. شعر چنين بود.
مشدي عباد زن گرفت خرجيشو از من گرفت ( 7 )
شهرباني مقتدر رضاشاهي از اين شعر بوي انتقاد شنيده بود، زيرا سال، سال عروسي وليعهد بود، و شهرباني براي آيينهبندان و چراغان شهر از كسبه و تجار پول جمع كرده بود!
مورخ انگليسي «الول ساتن» وضع تآتر ايران را در اين تاريخ چنين تشريح ميكند:
”ضمن مرور در تاريخ تآتر ايران اينك ميرسيم به سال 1318 شمسي كه ظاهرا دوره مشروطه و فترتي در صنعت تآتر ايران بوده است. در اين دوره ديگر آن جوش و خروش و آن قدرت قلم كه در طي بيست سال قبل از اين تاريخ در نوشتههاي اشخاصي مثل رضاكمال شهرزاد، ميرزاده عشقي، محمدحجازي، حسن مقدم، سعيد نفيسي ديده شده خبري و اثري نبود. ذوق عامه به انحطاط گذاشته شده بود… و يك دستگاه سانسور بي معني بهترين و با ذكاوتترين نويسندگان را در قيد گذاشته بود و دلسرد ساخته بود.“( 18 )
در اثر ضربههاي پي در پي تآتر تضعيف شده بود، نويسندگان صاحب فكر و پرقريحه آن را ترك كرده بودند، بازيكنان پراكنده شده بودند، گروهها از هم پاشيده شده بود، كارگردان ها به كارهاي ديگر سرگرم شده بودند و بهترين وقت بود كه خود دولت دست بهكار بشود و تآتري رام و دست آموز تشكيل دهد كه هم تشريفاتي باشد و هم قابل نظارت و كنترل.
مدتي ميشد كه دولتِِ «متين دفتري» سازماني به نام «پرورش افكار» سازمان داده بوده در كنار شعبه هاي فلسفه و ادبيات و غيره شعبه نمايش را هم داير كرده و از «سيدعلي خان نصر» كه سال ها بود فعاليت تآتري نداشت ولي به پدر تآتر ايران شهرت داشت در خواست كرد كه آن را اداره كند.
دولت ميخواست تآتر بيخطر باشد و از هر انتقاد بركنار بماند. ديگر از آن تآتر زنده و پر شور و شر دوران مشروطه خبري نبود و قدرت اعتراض و انتقاد از مسايل حاد اجتماعي گرفته شده بود و ديگر كسي جرأت نداشت از چنان تآتري حمايت كند. زمان زمانه تزوير و ريا و كلك و دورويي و چاپلوسي بود، آزادي در بند بود و روزنامه نگاران راستين و خدمتگزار جامعه يا گرفتار زندان بودند يا بركنار، وكلای آزاديخواه به مجلس راه نداشتند كه از آزادي بيان و انديشه دفاع كنند. حتي فروغي كه حامي هنرمندان بود خانهنشين شده بود. تآتر پرورش افكاري، براي پرورش مردمان دور از فرهنگ و بيتربيت نوشته و اجرا ميشد. اين تآتر از جهت دولتمردان بي آزار و شاد و مرفه و از جهت مردم، يك وسيله سرگرمي پرخنده و بي آزار بود.
مجموعهاي از نمايشنامههاي پرورش افكاري در پايان سال 1318 چاپ شد و خوشبختانه ما ميتوانيم فرق اين دو نوع نمايش را از مقايسه آنها دريابيم.
نام آنها گوياي محتواي آنهاست: «عجب پوكري»، «چپ»، «ميرزا قهرمان»، «سه عروسي در يك شب»، «گلنار و نوروز يا خدا و شاه و ميهن»، «طلبكار و بدهكار»، «عروسي آحسين آقا» از سيد علي نصر و «لج و لج بازي» از گرمسيري و «سر راهي»، «طبق مقررات»، «لغزش»، «مضار ترياك» از فضل الـله بايگان.
موضوع بيشتر اين نمايشنامهها مربوط ميشود به طبقه سوم جامعه كه سواد ندارند، ترياك ميكشند، ادب ندارند، چند زن ميگيرند، لحاف در جوي آب مياندازند، سطل خاكروبه را در كوچه ها خالي ميكنند، به مقررات اعتناء ندارند، حرفهاي گنده گنده ميزنند و همه فيلسوفند. به صحنه كوتاهي از نمايشنامه عروسي آحسين آقا از سيد علي نصر توجه كنيم:
”مشهدي احمد: ما نميدونيم از وقتي اين ترياكمون را به حكم پسرمون ول كرديم چرا خيالاتي شديم ( آهسته) راستي خودمونيم هر كي گرفتار اين لاكردار ميشه بلانسبت بلانسبت شيوه مادون ميشه. ( بلند) الآن رفته بوديم تو خيال حسين پسرمون كه ميگفت ملك ما ايران سي كرور مخلوق داره، از اين سي كرور اگه سه كرورش گرفتار اين لامصب باشند، ا ُهر نفري هم روزي 24 نخود زوزه كنند روزي 913,750 سير يا 2324 من، اگه هر 23 خروار و 43 من تو هوا دود ميكنند كه همان قيمت باندرلش روزي 375000 تومن ميشه. آن وقت ميگن ما فقيريم، زكي ترا خدا فكر كونين اين عقله كه آدم پولشو، جونشو، شرفشو، غيرتشو رو اين كار بگذاره راستي كه تف، به علي آدم مات و مبهوت ميمونه. آخر اين بيچاره دولت چقدر ميتونه واسه ما كار كونه، اين مجلس چقدر ميتونه قانون وزاكون درست كونه. ( توقف) نه تا ما خودمون آدم نشيم نميشه. آجانه صبح تا شوم گلوش پاره ميشه هي داد ميزنه از پياده رو. كي گوش ميده. ( رو به مردم) هيچ كدامتون از پياده رو نميريد. قانون وزاكون را ماها خودمان باس بپاييم نه اينكه هي نجق تو سرمون بزنند.“ ( 19 )
بالاخره قدرت، تآتر را رام و دست آموز كرد و طبق ميل و اراده خودش آن را به راه انداخت آن تآتر معترض بازيچه دست قدرت شده بود تمام بال و پر پروازش را چيده بودند مثل مرغ پركنده شده بود، فرياد غضب آلود ميرزاآقا تبريزي، شهامت ميرزا رضاخان ناييني، اعتراض خشمناك فكري ارشاد، اعتراض احمد محمودي، استهزاء تلخ و گزنده ذبيح بهروز، طنز دلنشين حسن مقدم، روياها و آرمانهاي رضاكمال شهرزاد تبديل شده بود به خيالات يك ترياكي مفلوك معلم اخلاق فسقلي بي رنگ و رو.
تآتر نوپاي ايران كه زاييده آزادي و حكومت مشروطه بود و در دورههايي كه به طور نسبي آزادي وجود داشت خوب پيشرفت ميكرد و رو به كمال و تحول بود، در اثر ضربههاي پي در پي و شديد استبداد و قدرت ديكتاتوري از حركت طبيعي خود باز ماند و به يك تآتر بيبو و خاصيت و سطحي كه بازيچهاي در دست دولت بود تبديل شد كه نحيف و زار درجا ميزد تا سوم شهريور 1320 پيش آمد و ديوار ديكتاتوري رضاشاهي ترك برداشت و تآتريها از اين سوراخ كوچك بيرون پريدند و دوباره جان گرفتند ولي سال ها طول كشيد تا تآتر تازه پاي ايران نويسندهاي مبتكر و خلاق و آرمانگرا باز يابد.
پايان
پانويس:
13 ـ آذري، علي، مجله تآتر شماره 4. 1332 صفحات 3، 4، 5 به نقل از پژوهشي در تاريخ تآتر ايران، از مصطفي اسكويي، 1370، مسكو ص 149.
14 ـ نوشين، عبدالحسين، تآتر و نمايشنامه نويسي در ايران، به نقل از اسكويي، مصطفي، پژوهشي در تاريخ تآتر ايران، 1370، مسكو ص 206 و 207.
15 ـ جنتي عطايي، هنر نمايش در ايران ص 77.
16 ـ آرين پور، يحيي، از صبا تا نيما، جلد دوم 1350 ـ ص 313.
17 ـ بهنود، مسعود، از سيد ضياء تا بختيار چاپ سوم 1369 ـ ص 147.
18 ـ ساتن، الول، تاريخچه تآتر در ايران, مجله سخن سال ... ص 383.
19-نصر, سيدعلي؛ عروسي آحسينآقا, به نقل از بنياد نمايشي ايران, ص 235.