سطح صحنه را به سه رن گ تقسيم كرده اند: رن گ قرمز در طرفچ پ، آبي در طرف راست وباريكه ي سفيدي در ميانه. در وسط بخش سفيد ميزي وجود دارد. در زير اين ميزچمدانيو در همين بخش يك صندليچرخدار هم ديده ميشود.
در طرف قرمزپنجره يي ديده ميشود. اينپنجره را با شاخههايي ازگل رز سفيد تزيين كرده اند.
علي: (تك گفتار)
صبحاي زود
از سر كار كه به خونه برمي گردم،
يه زنپير- يهپيرِزنپولدار آلماني-
در همساي گي ما
دم اينپنجره نشسته و زاغ سياه مردموچوق ميزنه.
از كله ي سحر تا سر شب
دمپنجره نشسته
ماشينا رو ميشماره،
آدما رو ميشماره،
و سگاشونو از همون بالا ناز ميكنه.
درست مث يه شكار چي،
به دنبال همصحبتي مي گرده.
ده سال آزگار!
نشسته به كمين
دم اين پنجره.
ا گه كسي پيدا شه و نشونيِ يه خيابون رو ازش بپرسه،
گل ازگلش ميشِگفه.
مَثلَن اگه كسي ازش آدرس خيابون واگنِر رو بخواد،
خانم يه {آهان!} مي گه و شروع ميكنه:
توضيح ميده،
بطور اساسي توضيح ميده،
بعد ميگه اين خيابونِ وا گنركِي به دنيا اومده، كِي مرده، شجره نامه اش به كي ميرسه،چه آهنگايي روساخته، كجا خاكش كردن!
با احساس مسئـوليت كامل توضيح ميده.
بيست دقيقه ي تمام!
بعد مردك بي چاره كه ميخواست به خيابون واگنر بره،
كُلاشو از سر برداشته و مي گه {ممنونم، ممنونم}
و ميزنه به كو چه ي {هَندِل} و درميره.
من اما با اين زن اختلاط ميكنم.
خيلي با رغبت
و هر بار همچند كلمه ي تازه ي آلماني يادمي گيرم.
و زبونم بهتر و بهتر ميشه.
زبون آلماني رو به سختي ميشه فهميد.
يهچيزي مي گن، يهچيز ديگه مينويسن.
يهچيزي مينويسن، اما نميخونن.
چيزي رو هم كه ميخونن، هربار يه جور مينويسن.
چيزايي رو هم كه يه جور ميخونن هربار يه جور ديگه يي معني ميكنن.
مث اينكه همه شون دست به يكي كردن كه ما رو به گُهگيجه بندازن.
پيرزنه به خودش سرخاب سفيداب ميماله،
بزك ميكنه.
پير هست، اما جَوون به نظر مياد!
اصلَن زَناي آلماني همه شون خوشگلن. پير و جوون ندارن.
همه شون بو ميدن!
اينپيرزنه هم بو ميده،
بوي… گل محمدي!
زير پنجره اش كه رد ميشم،
بوش تو دماغم مي پيچه.
چه كيفي داره
وقتي كه يه زن بو ميده!
زَنا همه بو ميدن.
بعضيا بوگل ميدن.
بعضيا بوپياز سرخ كرده ميدن.
زنِ منم بو ميده،
بوي كباب!
خوب اينم يه جورشه!
پيرِزنه راستي راستي يه خانمه!
يه خانم محترم.
بايد بهش {شما} بگي!
بيوه است.
سه تا بچه داره كه رفتن پي كار و زند گي شون،
رفتن كه ترقي بكنن.
فقط موقع كريسمس دست از ترقي كردن ميكشن و ميان به ديدن مادرشون.
اين هم يه جورشه!
شب كريسمس، پيرزن كنار پنجره نميشينه، ميشينه سر ميز،
همه ي بچه هاش دور و برش،
همه در اين شب مهربون ميشن.
با مسئوليت كامل.
اصلَن همهچيز در اين شب مهربون ميشه.
درخت كاج رو با مهربوني زينت ميكنن،
هديه ها رو با مهربوني مي پي چن توي كاغذ و بعد دوباره با مهربوني باز ميكنن،
غازا رو با مهربوني سرخ ميكنن،
با مهربوني دل ميدن،
با مهربوني دل مي گيرن،
با مهربوني آواز ميخونن،
با مهربوني شوخي ميكنن،
و آخر كار با مهربوني خداحافظي ميكنن و ميرنپي كارشون.
چه كريسمس مهربوني!
پيرزنه دوباره كه نشست دمپنجره،
ميشه فهميد كه كريسمس تعطيل شده
و ب چه ها رفتن دنبال ترقيشون
وكارپيرزن شروع ميشه.
باز شمارش ماشينا،
باز شمارش آدما،
باز ناز كردن س گا.
ده سال آز گار!
( ادامه ي بازي در قسمت سفيد صحنه، عليچمدان را باز ميكند و ريسه اي سير را خارج كرده حلقه كرده بهگردن خود مياويزد. و در قسمت سفيد صحنهگام برميدارد.)
اينجا بو ميده!
بو ميده!
دو ساعته كه اينجا براپر كردنِ يهپرسشنامه علاف شده ام.
اينا هم ماروگذاشتن سر كار.
بابا ب چه ام توي خونه تنهاست!
(روي صندلي مينشيند.)
نه!
نه، بهت مي گم نكن بولِنت!
بولِنت اينجاست، توي جيبم!
حسن مريضه.
بولِنت رو گذاشتم توي جيبم.
پاك شده،
خيلي هم اساسيپاك شده.
صداشو ميشنوين؟
باز داره آواز ميخونه:
{اون شب كه بارون اومد، اون شب كه بارون اومد.}
پدرسوخته صداي قشن گي داره!
نخير، حالم خراب نيست،
واسه ي دكتر يه حواله ي بيمه لازم دارم.
ب چه ام مريضه
ميخوام ب چه رو ببرم دكتر، ببرمش مريضخونه،
تميزش كنم،
با مسئوليت تميزش كنم.
تا عيب و ايرادي نباشه، باهانه اي نباشه!
من همه ي اصول بهداشت وپاكيز گي رو رعايت ميكنم.
ا گه اين اصول رو رعايت نكنم،
آتيشبازي راه ميافته!
آتيشبازي،
ترقه بازي،
صداي باز شدن بطرياي شام پاني،
و شيشه هاي آبجو!
ميدونيد؟!
اين ب چه ام دي گه مويي براي شونه كردن نداره،
كله ش طاسِ طاسه.
طاس، با لكه هاي سرخ و آبي و سياه!
راستي شنيديد كه:
اونايي كه سرشون رو طاس ميكنن راست مي گن؟
نه، راست نمي گن، راستي هستن!
راسراستي راستي هستن!
و براي اينكه نشون بدن كه راستي هستن، سرشونو ك چل ميكنن!
هرك چلي راستي نيست، اما هر راستي ك چل است،
بعضيا حالا توي تابستون براي اينكهگرما به كله شون نزنه كله شونو از ته ميزنن،
اما اين جوونا اول به كله شون ميزنه، بعد ميرن كله شونو ميزنن،
بعد ميان سراغ ما و آتيش بازي راه مياندازن!
تو تاريكي شبونه،
با آبجو و شام پاني
آبجوها رو خودشون ميخورن
بطرياش نصيب ما ميشه
خوب جوونن و اينم براشون يه جور دلخوشيه!
مخصوصن موقع كريسمس!
هميشهپس از مهربونياي كريسمس
آتيش بازياي سال نو شروع ميشه!
(علي از درونچمدان طاس و آبپاش كو چكي در آورده و روي ميز مي گذارد)
ما هم آبجو ميخوريم.
اما نه آبجوهايي كه ازپنجره تو ميان!
ما از بشكه ميخوريم.
گتفريد هم آبجو بشكه ميخوره.
توي ليوان بزر گ و ت گري!
هلموت هم آبجو ميخوره.
آبجوي ت گري، اين هوا هم كف بالاش!
اونا با ما آتيش بازي ميكنن
ما آبجوها مون رو ميخوريم و آتيش بازي اونا رو ني گاه ميكنيم
خوب هركي يه جوره
عيسي به دين خودش، موسي به دين خودش!
خوب ا گه ب چه هام تميز نباشن، بهداشتي نباشن، ش پش داشته باشن،
اونا ناراحت ميشن،
بعد ميان و به شيشه مون سن گ مي پرونن
باهاس اينا رو بشورم
حموم كنم
تميز كنم، نظيف كنم!
(از تويچمدان عروسك سياهي -حسن- را بيرون مياورد، با تكه صابون و يكگلاب پاش.)
واسه ي حسن ميترسم
حسن رو بايد تميز كنم
(عروسك را ميشورد)
چقدرچركي تو؟
(ميايستد وگويي خود را براي امتحاني آماده ميكند)
نام؟
علي
شهرت؟
شهرت رو ميخواينچي كار؟
اينجا همه به من مي گن:
علي خوش معامله.
خوب اينم يه جورشه.
بيني؟
راست.
چشمها؟
ميشي.
قد؟
بلند.
وقتي كه ب چه بودم و داشتم همينجور قد ميكشيدم، ننه ام مي گفت:
{ب چه ا گه تو بازم قد بكشي، ميرسي به خايه ي خدا}
پوست؟
سبزه!
سبزه ي بانمك!
(با فردي خيالي صحبت ميكند)
بدينوسيله تقاضايگرفتن يك عدد يخ چال تقديم ميشود!
علت؟
علت رو هم شرح دادم.
بعلت اينكهگربه ها غذام رو ميخورن و منگرسنه ميمونم.
(مك ث)
گربه رو بكشم؟
گربه م گه واميايسته كه من بكشمش؟
تازه بدون يخ چال توي اينگرما همهچيز مي گنده
بعد بويگند بُلن ميشه،
بعد مي گن كه ما بو ميديم!
(مك ث)
بايد فردا بيام؟
چقدر امروز فردا ميكنين؟
ب چه ام مريضه، بايد ببرمش دكتر.
چرا مريضه؟
منچه ميدونمچرا مريضه، بايد ببرمش دكتر تا ببينم كهچرا مريضه.
چشه؟
تر ميزنه،
همينجور راه ميره و تر ميزنه.
همه جا روگه برداشته،
اسهال داره.
اسهال يعني شكم روش
دي گه نه ب چه بندميشه، نه شكمش بندميشه
صابونم ميخوام
آره فوريت داره
{فوريت}
چه كلمه ي قشن گي
آلمانيا اين كلمه رو زياد به كار ميبرن
{فوريت}
رييسم مي گه:
{اين كار فوريت داره، فوريت درجه اول…}
الان براي منم فوريت داره.
داشتن يه خونه فوريت درجه اول داره.
هرجا ميخواد باشد.
اِبرو توي مريضخونه است.
حسنم كه شكم روش داره.
چقدر بو ميده اينجا؟
( گلاب پاشي را از تويچمدان بر ميدارد و به سر و روي خودگلاب مي پاشد)
حسن، سياهه!
چرك و ك ثافت از سر و روش ميباره.
ا گه من اينو نشورمش.
همون بلايي سرش ميياد كه سر بولِنت اومده.
اينه كه من بايد حسن رو بشورم.
با مسئوليت بشورم.
(ميشورد.)
رييسم مي گه:
شما بايد خيابانهاي منطقه را بروبيد، با مسئوليت هم بروبيد!
بعد توني با لهجه ي ايتاليايي مي گه:
{نوپروبلِمُو}
همينكه رييسپشت ميكنه، توني يه شيشكي محكم در ميكنه و مي گه {بيلاخ}
بعد به بازيش ادامه ميده
توني هميشه يه اسباب بازيگيم بوي توي جيبش داره.
(به قسمت آبي ميرود)
ما نظافت چي هستيم.
س پور!
شبا
تا دلت بخواد تويپياده روها آشغال ريخته
كاغذاي ساندوي چ
پاكَتايِ مك دونالد.
و قوطياي نوشابه
و درچمن حاشيه يپياده رو سنده ي س گا
اونوقت كار ما شروع ميشه.
يه دفعه از رييسمونپرسيدم:
{شما آلمانيا كه براي هرچيزي يه فكري كردين،چرا فكر ساختن يه مستراح براي س گا نيستين، تا اينا خيابونا رو اينجور بهگه نكشن؟}
هلموت مي گه:
بدون مك دونالد و سنده ي س گا همه ي ما بيكار ميشيم.
گاهي اوقات همينجور كه ما داريم خيابونو ميشوريم،
يه مردكه با يه س گگندهپيداش ميشه،
پاي همون درختي كه ما تازه تميزش كرديم
يه سنده ميزاره به اين درشتي
صاحبش يه ن گاهي از روي غرور به سنده مياندازه ودستي به سروگوش س گه ميكشه يه ن گاهيَم از زيرچشم به ما ميكنه و رضايت مند راه خونه اش روپيش مي گيره
چيزي نمي گه و ميره
شايدم توي دلش مي گه:
{س گمن ميريند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري!}
راستي حالا كه فكرش رو ميكنم، ميبينم كه اين آلمانيا واقعن خوبپيشرفت كرده اند، همينكه س گشون تندش مي گيره، ميفهمن و ميارنش تو كو چه تا جيشِشُو بكنه، اما من هر چي سعي ميكنم، نميتونم بفهمم شكم اين حسن من كي ميخواد كار بكنه. تا مييام به خودم بجنبم، تر ميزنه به تنبونش!
هلموت مي گه:
{سنده ي س گ بركت داره،
س گا هر چي درشتترن، سنده شون بابركتتره}
برخلاف س گا َان اين ب چه ي ما بركت كه نداره، هي چ، ضررم داره!
هر تنبونش رو كه بخوام تميز بكنم، بايدچند تا قالب صابون مصرف كنم.
با اين همه يه بار هلموت حالش بد جوريگرفته شد و يقه ي يكيشون روگرفت وگفت:
{حضرت آقا م گه نميبينين كه من اينجا رو تازه رُفتم، نميشد حالا اين س گ محترمتون خير سرصاحبش يه جاي دي گه بشينه؟}
يارو اما از رو نرفت وگفت:
{ اين مملكت آزاده آقا!و س گا هم اين حق و آزادي رو دارن كه هر جا و هر جور كه دلشون ميخواد خودشونو راحت كنن!}
يارو يه آلماني شكمگندهبود، با صداي زنونه
هلموت كوتاه اومد و ما كلي خنديديم.
هلموت به شوخي از ياروپرسيد:
{حالاچرا اين س گ تون درست ميياد توي منطقه ي ما خودش رو راحت ميكنه؟ خوب يه استراحتي، يه تنوعي،چرا يه دفعه نميبرينش مرخصي؟}
ياروچشمكي زد وگفت:
{آخه ا گه س گم رو به مرخصي ببرم دلش براي اين خارجياي اينجا تن گ ميشه!}
بعد خنديد و رفت.
من اما نخنديدم.
هلموت ن گاهي به يارو كرد وگفت:
{مرتيكه قرمساق! بايد به دارش كشيد، اين كونگشادا رو بايد با س گاشون به دار كشيد…!}
يه بويگند!
يه بويگند!
(به قسمت سفيد ميرود، عروسكش را ميشورد)
هنوز تميز نشدي!
هنوز اساسي تميز نشدي!
نوپروبلمو!
(سكوت، به قسمت آبي ميرود.)
فردا صبح همه ي خيابونا تميزن.
به طور اساسي!
ما تعطيل ميكنيم
خسته ايم.
بعد مك دونالد باز ميشه
و س گا كارشون رو شروع ميكنن
بعد رييسمون دستي به شونه من ميزنه و مي گه:
علي همكار خوب ماست. علي در خاك آلمان عنصري مفيد است. علي براي اين سرزمين خدمت ميكند، بيست وپنج سال است كه به اين آب و خاك خدمت ميكند، جايي كه اوپا مي گذارد، از هر ك ثافتيپاك ميشود، اما خودش بويگند ميده، بويگند سير!}
بعد همه ميخندن.
منم ميخندم.
خوب اين هم يه جور شوخي است دي گه!
نوپروبلمو!
(به قسمت سفيد ميرود، عروسك را ميشورد وگاه گاه به دقتوارسي اش ميكند، باز هم ميشورد)
اين همكار ماگتفريد
توي همين خيابون ما خونه داره.
آدم خوبيه.
رفاقت سرش ميشه.
گاهگاهي كهپيش ما ميياد يه شكلاتي، يه آب نباتي دست ب چه هام ميده.
دي گه براي بولِنت لازم نكرده!
بولنت اينجاست.
پاك وپاكيزه!
(دست در جيب بغل كرده و دستمالي سفيد خارج ميكند، توي اين دستمال خاكسترپي چيده شده است، به نحوي كه دست علي در تماس با آن سياه ميشود)
خاكستر بولنت اينجاست!
بولنت سوخته
خاكستر سياه اون اينجاست!
(سكوت، با صداي بلند ميخندد، به قسمت سرخ ميرود)
خاكستر
به آلماني ميشه: آشه
آش!
مال آلمانيا هرچي كه بسوزه ميشه آش
آش اما نبايد بسوزه
ا گه بسوزه خوب ته مي گيره
ا گه ته ب گيره، بايد دي گه ريختش دور
داغم ا گه باشه و لب بزني، دهنت ميسوزه،
ونوقت ميشهگفت:
{آش نخورده، و دهن سوخته}
يه رفيقي دارم كه اسمش احمده
از ايران اومده
قيافه اش م ثل خودمونه
زبونش اما عوضيه
خطشم عوضيه
تمام دنيا ا گه ازچ پ به راست مينويسن،
اين ايرانيا از راست مينويسن بهچ پ
جاي تعجبه كه همين طوريَم ميتونن بخونن!
خودش مي گه مسلمونم
اما نماز نميخونه!
خوب دي گه هركسي توي اين دنيا يه جور دين و مذهب داره
اين يارو اما آش خوبي مي پزه
منم آشپختن رو از احمد يادگرفتم
يه روزيگتفريد رو دعوتش كردم به خونه مون
بهشگفتم:
يه آشي برات مي پزم كه يه وجب روغن بالاش باشه،
نفهميد، اولش ناراحت شد، خيال كرد كه من آرش مي گم،
آخه آلمانيا به اون جاي نابترشون آرش مي گن
بعد كه آش رو خوردپدر سوخته عَمدَن به جاي آش مي گفت آرش
بعد هي دور لبش رو ميليسيد و به زنم مي گفت:
{آرش شماچقدر خوشمزه است!}
من هم براي اينكه حرف يارو رو بي جواب ن گذاشته باشم بشقاب خودم رو نشونش ميدادم و به آلماني مي گفتم: {ا گه خيلي دلت ميخواد ميتوني آرش منم بليسي!}
خوب دي گه ما هم دي گه خوب ميفهميم
اينم يه جورشه
هر ملتي يه جوره
هم ريختشون با هم فرق داره، همپختشون.
ايرونيا كتابو از ته به سر ميخونن،
تركا و آلمانيا اما ازچ پ مينويسن
همونطورچ پكيَم ميخونن،
حالا ا گه ملتا دستنوشته ي همدي گه رو نميتونن بخونن، اقلن دستپخت همدي گر رو كه ميتونن بخورن،
اينجوري است كه ما همدي گه رو ميفهميم، با همدي گه ميشينيم و ميخوريم، حالاچه عيبي داره يكي بهش مي گه آش، يكي بهش مي گه آرش!
(به قسمت سفيد صحنه ميرود، دستهايش را ميشورد، عروسك را ميشورد، به طرفپنجره ي خيالي ميرود)
يه بار متوجه شدم كهپيرزنه دمپنجره نشسته وگريه ميكنه،
اينپيرزنو من دوبارگريون ديده بودم
يك بارش براي بولنت بود.
بهش مي گم:
{خانمچراگريه ميكني؟ هفته ي دي گه دوباره جشن سال نو است، بازم برف مياد، عيسي مسيح به دنيا مياد، بابا نوئل مياد، ب چه هات دوباره دورت ميكنن،چرا آخهگريه ميكني؟}
پيرزن مي گه:
{علي جان! كريسمس فقط يه روزه! بعد روزهاي عزا شروع ميشه كه 364 شبانه روز طول ميكشه! تمام اين خانه را عزا مي گيره، بهچار چوب اينپنجره ن گاهكن، م ثل صليب ميمونه، ده ساله كه منو اينجا به صليب كشيده ان!}
نميدونم، والله!
اما حتمن تقويم اين زنه خرابه
آخر هر روزخدا كه نميشه عزا باشه!
پيرزن اشك ميريخت و مي گفت:
ب چه هام رفتن و تنهامگذاشتن.
بعد زيرلب ان گار نوحه ميخونه:
من بي كس و تنها شدم
تنها درين دنيا شدم
بيچاره و درمانده ام
بي يار و ياور مانده ام
من ميمونم كه اينپيرزن نوحه خوندن رو دي گر از كجا يادگرفته!
پيرزن از اون خر پولاست.
خرپول باشي وگريه بكني!پس ماچه بايد بكنيم؟
حال ما همگرفته ميشه،
ميرم خونه و براي عيالم تعريف ميكنم.
حال اون همگرفته ميشه
دخترم مريم مي پرسهچتونه كه همه تون رفتين تولب
براش تعريف ميكنم
حال اون همگرفته ميشه
بعد دست جمعي
يه قابلمه از آش و يه سيني نون و كباب بر ميداريم و ميريم به سراغ زن همسايه
دستپخت مريم بدنيست،
البته بَدَم كه ب پزه بازمگتفريد از دست پختش تعريف ميكنه،
ان گشتاشو ميليسه و به مريم ن گاه ميكنه و مي گه:
{خوردنيه، واقعن خوردنيه !}
نميدونم مقصودش آشه يا آش پز!
الله اعلم!
زنم مي گه خوبيت نداره كهپيرزن اينجور تنهاست
زنم مي گه كه ب چه هاگناه ميكنن، كه به ديدار مادرشون نميان
بهش مي گم:
{آخه به توچه زن! از قديمگفتن، عيسي به دين خودش، موسي به دين خودش}
ولي خوب ا گه يه كمي جوونتر بود خودم بيشتر به ملاقاتش ميرفتم و نميذاشتم كه اينجور تنها باشه
زن گ در خونه اش رو كه ميزنيم
پيرزن در رو باز ميكنه و با فريادي از خوش حالي مي گه:
{اِلي، اِلي، تو اومدي؟ تو اومدي تا منو از تنهايي در بياري؟ ناجي من، اِلي!}
و زنم كه از ترس و تعجب دهنش باز مونده زير لب غرغر ميكنه و مي گه:
{هم چوپيرم كه مي گفتي نيست!}
من به روي خودم نميارم و مي گم:
{خانم محترم، نام من علي است، نه الي!}
م گر به خرجش ميره، مرغ يهپا داره و نام الي روي ما باقي ميمونه!
زنم، بهش بر ميخوره،
بهش مي گم: {عيال، زبون خارجي اينجوريه،چرا به خرجت نميره؟ كي ميخواي ياد ب گيري؟ خارجيا به يوسف مي گن ؤزف، به مريم مي گن ماريا، به داوود مي گن داويد، خوب به علي هم مي گن الي!}
بقول توني: نوپروبلمو
توي اتاقپيرزنپرِگله
گلاي محمدي سفيد
خشك و تر
بزر گ و كو چك
پربر گ و كم بر گ، همه جور اما سفيد
اتاق رو بوگرفته بود
همهچيز توي اين خونه بو ميداد
همهچيز توي اين خونه بويپيرزن رو ميداد
حتيگلا هم همون بو رو ميدادن
زنمگفت:
ببين كهپيرزنچقدر تميزه
ببين اينجاچه بويي ميده؟
بوبهشت ميده!
من نميدونم بهشتچه بويي داره، اما اينو ميدونم كهپيرزن اونوقتا كهپير نبود يه حوري بهشتي بود!
زنم بدون اينكه تويچشمام ني گاه كنه، افكارم رو ميخونه و با كف گير ميكوبه توي ملاجم:
{هي يارو بهچي فكر ميكني؟ فيلت ياد هندوستان كرده؟}
من سعي ميكنم دي گه فكري نكنم،چون زنم توي كله ام رو هم ميتونه ببينه، مخصوصَن وقتي كه فيلَم به ياد هندوستان مياُفته.
اين دي گه ناجوره!
من مي گم:
خانم محترم!
ما برات آش و نون و كباب مياريم و با هم ميخوريم.
البته ما مهمون تو هستيم
مهمونم حبيب خداست
ما كه به خونه ي تو مياييم حبيب خدا هستيم،
تو هم كه از نون و كباب ما ميخوري و مهمون ما ميشوي حبيب خدا هستي
پس ما همه ميشويم حبيب خدا
خدا رو خوش نمياد كه تو در اينجا تنها بشيني و تنها بخوري!
پيرزن ن گاه ميكنه،
پيرزن ن گاه ميكنه به حسن،
به بولنت،
به تك تك ما،
و هي چي نمي گه.
اماچشماش خيليچيزا مي گن
بعد دهنش رو هم باز ميكنه و مي گه:
{الي، متشكرم، اما متاسفانهپزشك من خوردنگوشت وچربي را برام ممنوع كرده، من بايد فقط سو پ بخورم، سو پ كلم و سو پ عدس}
گتفريدچشمش كه بهچاقو افتاد، خايه اش جفت شد و من من كنونگفت:
{حامله؟چطور حامله؟ برايچي حامله؟ ما فقط تا به حال با همچند تا كلمه حرف زديم، م گر با حرفم آدم حامله ميشه؟}
گفتم والله از شما كافرا هرچي كه ب گي بعيد نيست.
آمديم، فردا بيايي ب گي معجزه شده و مريم حامله شده!
شما حتي ا گه لازم باشه قضيه رو بهگردن خُدام مياندازين!
شما آلمانيا كه توي معجزه يد طولايي دارين!
معجزه در صنعت،
معجزه در اقتصاد،
معجزه در رختخواب!
كو چه و خيابون و خونه براتون يكيه، و هرجا كهگيرتون بياد كارتون رو ميكنيد، اقلَن ما ا گه رختخوابگيرمون نمياومد كارمون رو توي طويله سر و سامون ميداديم.
خوب دي گه داداش! ما رسم و رسوماتمون يهچيز دي گه است.
(دانه سيري راپوستگرفته و بو ميكشد، و به عروسك نشان ميدهد)
هنوز سفيد نشده،
خفاشا توي راهن
خفاشاي كو چك….
گتفريد، بذار روي اين قضيه بيشتر فكر كنيم.
گتفريد دستم رو مي گيرد و مي گويد:
{متشكرم، متشكرم، از بابت س گ هم دلچركين نباش، يه جوري دست به سرش ميكنم، خيالت تخت باشه! باشه؟}
مي گم: باشه!
{بولِنت رو هم بيارش، سازشم يادت نره!}
(وارد قسمت سفيد شده و به شستن عروسك مي پردازد)
گتفريد از بولنت خوشش مياد.
با هم جورن.
هر وقت بولنتگتفريد رو ميبينه، براش آواز ميخونه
آواز بولنت واسه يگتفريد م ث لالايي است و خوابش مي گيره
گتفريد مخصوصن شعر {بارون} بولِنت رو خيلي دوست داره
بولِنت اما الان دي گه اينجاست!
(دست خود را به خاكستر آغشته ميكند)
يه بويي مياد، يه بويي مياد اينجا
(وارد قسمت آبي صحنه ميشود)
رفتيم خونه يگتفريد
يه عالمه هم هديه برديم براش
با بسته ي هديه توي دستمگتفريد روگرفتم تو بغل
ما چش كردم و تولدش رو تبريكگفتم
گتفريد خودش رو با اكراه از بغلم بيرون كشيد وگفت:
{من كهگتفريد نيستم، من هانسم، هانس!}
بهش مي گم:
تو حتمن حالت واسه ي س گهگرفته شدهگتفريد! واسه ي اينكه نميخواي ازش دل بكني؟
مي گه:
{ چرا متوجه نيستيد، اسم من هانس است.}
مريم به خيالش كه اين يه شوخي بي مزه است، حالشگرفته شد وگفت:
{بابا بهتره كه به خونه بريم}
راه ميافتيم و ميريم به طرف در
دست به دست گيره ي در، مي گم: خيرپيش و بلا دور!
در همين موقعچشمم به يهگتفريد دي گه ميافته،
بهگتفريد اصلي،
تازه يادم مياد كه اينا دوتا داداش دوقلو هستن،
خنده ام مي گيره و مي گم
گتفريد، هانس!
شما دوتا م ث تا پاله اي هستين كه يه دو چرخه اي از وسطش رد شده باشه!
بعد ميخندم و اونا هم ميخندن!
جشن تولد هانس وگتفريد شروع ميشه
و يه شكم سير آبجو ميخوريم.
(مينوشد.)
بولنت ميخونه وساز ميزند
گتفريد با هانسپا ميشن و ميرقصن
من و عيالم سر اينكه كدوم يكيگتفريد است، شرط بندي ميكنيم.
هر كي به زبون خودش
{تولدت مبارك} رو ميخونيم
گتفريد و هانس شمعا رو خاموش ميكنن
بعدم كيك رو ميارن
وگتفريد يه تيكه ي بزر گ از كيك رو توي بشقاب مريم ميذاره.
ومن بي اختيار رو به زنم ميكنم و مي گم:
دلم شور ميزنه
گتفريد ميره و مياد وچيز تازه اي براي مريم مياره
مريم داره توي دلش قند آب ميشه
و زنم ميخنده و مي گه:
بنده ي ناشكر نباش!
م گر ميخواي اين دخترت رو ترشي بذاري؟
(مينوشد.)
منم ميخونم
(ميخواند و با سازي نيم سوخته آوازش را همراهي ميكند)
مبارك، مبارك تولدت مبارك
تولد، تولد، تولدت مبارك
اون روز يه عالمه آبجو ميخوريم
من وگتفريد
زنا رو ميذاريم توي اتاق و ميشينيم توي آش پزخونه
يهچند كلمه اي مرد و مردونهگ پ ميزنيم
بهش مي گم:
گتفريد!
تو آدم بدي نيستي،
بذاربا هم روراست باشيم
بذار صاف وپوست كنده بهت ب گم
تمام اميد و آرزوي ما همين ب چه هان
ا گه دلتپيش مريمگير كرده،
ا گه اونم تو رو ميخواد، بسم الله!
علف باهاس به دهن بزي شيرين بياد!
اما يه شرط!
{ چه شرطي؟ تو جون بخواه! نامردم ا گه كه نه ب گم}
نه جون شما،
جون نميخوام!
اما تو هم بايد سنت بكني وپاك بشي!
بايد از اساسپاك بشي،
خلاصه اينكه بايد سرقضيه ات رو به باد بدي!
هان؟ يا نه؟
گتفريد رن گ از روش رفت
بهش مي گم: كمي ازپيغمبر خودت ياد ب گير كه بهچارميخ كشيدنش اما صداش در نيامد.
گتفريد داشت از ترس قالب تهي ميكرد.
بهش مي گم:
نوپروبلمو
اين سر بريدن نيست كه تو اينقدر هراس بَرِت داشته،
نترس،
از قد و قواره اش هي چي كم نميشه،
اصلاحش كه بكني، خوش گلتر و رشيدتر هم بهچشم ميخوره
لازم نكرده بري دكتر
خودم برات اصلاحش ميكنم
يه نوكچاقو ميخواد و يه قطره الكل و يه ُ گلپنبه
مال حسن و بولنت رو هم خودم اصلاح كردم
(تقريبن مست است)
بهش مي گم
اينكه اينقدر فكر و خيال نداره!
نترس!
از معامله اتچيزي كم نميشه،
فقط يه دوسانتي متري از بالاش بر ميداري
هم خوشكلتر ميشه،
هم بهداشتيه.
گتفريد مي گه:
جنس آلماني همينجوري قشن گه، احتياج به اصلاح نداره!
بهش مي گم:
خالي نبند، اين يه قلم رو آلمانيا بهپاي تركا نميرسن
مي گي نه، بفرما ني گا كن!
(نشانش ميدهد)
يه عالمه آبجو خورده بوديم.
(مينوشد.)
داشتيم دوتايي از خنده روده برميشديم،كه هانس رسيد.
هانس، همون داداش دوقلوهه
ديد كه ماها معامله هامون توي دستامونه و داريم ميخنديم.
اونم داشت از خنده ديوونه ميشد،
ميخنديد و مي گفت {ديوونه ها}
ما به هانسگفتيم:
بيا و در كار ما داوري كن، ب گو ببينيم كدوميك از ما خوش معامله تر هستيم
هانس هاج و واج شده بود و مي گفت:
معامله ي علي حرف نداره!
بهشگفتم:
شنيدي كه مي گن: آدم خوش معامله شريك مال مردمه؟
دوزاري اش نيافتاد،
گفتم عيبي نداره، بالاخره حاليت ميكنم.
اونروز ما هرسه هي آبجو خورديم و خنديديم و با فواره هاي شاشمون مسابقه داديم.
بعد بازمگتفريد فيلش ياد هنوستان كرد وپرسيد:
بالاخره كي ازدواجش سر خواهدگرفت.
بهشگفتم:
همينكه مرد بشي،
زنت ميدم
گفت هستم،
گفتم نه دي گه به اين مردي نمي گن
مرد باهاس ختنه كرده باشه
امروز كه تو ختنه بكني،
فقط يه هفتهباهاس لُن گ ببندي و بخوابي روي تخت،
همينكه ابزارت حاضر بكار شد
عقدتون ميكنيم، اما مسلموني
بسم الله؟
بسم الله!
هانس باچشم و ابرو بهگتفريد اشاره ميكرد و دستش ميانداخت و ميخنديد.
گتفريد دي گر حسابي كفري شده بود.
گفت ا گه مردي به اينه، من حاضرمثابت بكنم كه مردم. و از اينجور خون و خون ريزيا هم نميترسمپاشو برو و تيغت رو بردار و بيار، هرچقدر كه دلت ميخواد از سرش رو ببر، فقط بذار تا يه استكون دي گه هم بندازم بالا!
با خودمگفتم: مرد حسابي اين فرصت رو از دست نده، تا طرفپشيمون نشده و زيرش نزده يه دوسانتي متري از باغ بهشت رو به نام خودت قباله بكن!
گتفريد ميخواست روي حرفش بِايسته، اما دمغ بود.
هانس هم اونو دست ميانداخت هم منو!
حالا دي گه لول بود، ميخورد و مي گفت:
اينو ميخورم، به سلامتي {علي خوش معامله}
اونا مست ميشن و ميافتن،
منم دست اهل و عيال رو مي گيرم و ميرم به خونه
درگوش عيالم حرفايي كه با برو ب چه ها زديم رو تعريف ميكنم، ازشم قول مي گيرم كهپيش خودش بموند.
هنوز از خونه بيرون نيامدم، ميشنوم كه از سير تاپياز رو براي مريم شرح ميده،
خوب دي گهچه ميشه كرد؟ زنا همه هم چينن!
مريم كه حسابي ترس برش داشته
هي برام قهوه ميريزه
هي مي گه بابا تورو خدا ب پا دستت نلرزه، اشتباهي نبري!
دختره ي بيچشم و رو
حقشه كه بزنم درگوشش
آخر به توچه كه توي كار مردا دخالت ميكني؟
يهچند وقتي هست كه كتك نخورده، يادش رفته كه يه من دوغچقدر كره ميده!
يادش رفته كه واسه ي شلوار جين كتك خورده!
اصول خدا وپيغمبر از يادش رفته!
دختر مسلمون بايد حيا داشته باشه
حيا درچشم
حيا درگوش
حيا در زبون
حيا در لباس
گيرم كه مادرت نتونست جلوي خودش رو ب گيره وچيزي از دهنشپريد
توچرا بايدگوشت رو براي شنيدن اين مزخرفات باز بكني؟
بعد از اينكه هرچي توي دهنم بود، به مادر و دختر ن ثار كردم،
كاردم رو برداشتم.
و بدون فوت وقت خودم رو به خونه يگتفريدرسوندم
ساعت طرفايچاهار صبحه
از مهمونا خبري نيست
گتفريد مست و بي حال افتاده روي تخت و خرخرش تاچار تا خونه اونطرفترم ميره
بي سرو صدا تنبونش رو كشيدمپايين
تيغ رو كشيدم
تا طرف به خودش اومد، دوسانتي متري ازپوست سر معامله اش روبريدم وگذاشتم كف دستش
دادش رفت به هوا
يه مشتپنبه ي سوخته رو كه آماده كردهبودمگذاشتم روش و يه عمامه هم از باند سفيد بستم دور سرش
بعد هانس مياد توي اتاق خواب
چشمش كه به من وچاقوي توي دست من و خون روي ملافه ها ميافته
ميزنه قاه قاه زير خنده
حالا نخند، كي بخند؟
تازه مستي از سرگتفريدپريده
ن گاهش كه به سر عمامه بسته ي قضيه اش ميافته
چشاش ميشهچاهارتا
بعد يقه ي منو مي چسبه و مي گه
مرتيكه!چه بلايي سر من آوردي؟
دخترت رو ميخواي بدي به اين يكي
مال منوچرا داري تيزش ميكني؟
تازه ميفهمم كه منِ خر توي عالم مستيچه غلطي كردم.
اوني كه من ختنه اش كردم، هانس بود نهگتفريد!
حالا دي گه نوبت رسيده بود بهگتفريد كه به ريش هانس بخنده
مي گفت بالاخره ديديم كه خياط هم توي كوزه ميافته
بعد واسه ي اينكه دلداريش بده مي گفت
اين همه قشقرق راه ننداز
حالا كه تو هم از مسلمونيچيزي كم نداري، صبر كن تا خودم برات يه مسلمون زاده دستپا كنم.
بعد هانسپا ميشه و خودش دست وپايگتفريد رو مي گيره و مياندازه روي تخت
بعد بهم مي گه
علي، علي، آقاي خوش معامله!
بيا و همين جور تر و فرز ترتيب اين آقا رو هم بده تا روش كم بشه،
بهش مي گم:
نوپربلمو
سبيلمو تاب ميدم
تيغم رو ساب ميدم
ميبرم بالا، مييارمپايين
دوسانتي متري ازپوست سرمعامله يگتفريد آقا رو
كه به قدرتي خدا به همون قد و قواره ي معامله ي هانس بود
ميبرم و ميذارم توي كف دستش
حالا دي گه هانس وگتفريد
كنار همدي گه افتادن روي تخت
گردن معامله هاشون زير سن گيني عمامه ها خم شده
با همدي گه به خود مي پي چن و مينالن.
من اما ميخندم و خوشحالم از اينكه اينچاهار سانتي متر كار خير كرده ام
و مهر و نشون اسلام رو نه يكبار كه از حسن اتفاق دوبار
بر نَفس دو كافر نامسلمون برجاگذاشته ام
از قضا دوربين عكاسي هم همونجا بود
از خودشون و معامله هاي دوقلوشونيهچند تايي عكس ياد گار برداشتيم.
(به قسمت سفيد رفته و عكس نيم سوخته اي را از جيب نيم تنه اش بيرون مياورد و نشان ميدهد)
ايناها، ايناش
اين عكس بولنت است
اينهم سازش،
اينمگتفريد است
بولنت ميزد و شعر بارون رو ميخوند
گتفريد آبجو ميخورد
بولنت رو نميشه توي اين عكس ديد، سوخته
بولنت وگتفريد خيلي خاطر همدي گه رو ميخواستن
(ساز نيم سوخته را نشان ميدهد)
ساز هم سوخته است
بولنت، سازت سوخته است.
(دست به خاكستر ميبرد)
يه بويگندي مياد اينجا!
(به طرفپنجره ميرود)
بعد من ميرمپيش اونپيرزن
مي گم خانم، ميشه برام اين جمله رو كمكم كني كه ميخوام برايگتفريد ترجمه كنم:
بعد در باره ي مضراتپنهون ن گهداشتن معاملات حرف ميز ند
در اين حرفا اينقدر كلمات خارجي به كار ميبره و انقدر از اين شاخه به اون شاخه مي پره كه من ازگه خوردمپشيمون ميشوم و آخرش مي گم باباجون فهميدم، دي گه لازم نيست توضيح بِدي!
مي گم باشه بابا ما اصلن خرمون از كر گي دم نداشت، صرف نظر كرديم!
مي گه امكان نداره همه خرها در كر گي دم دارن.
بعد مي گويد ب گذار دست به آب بروم و بيايم بهت جواب بدهم،
و من ميدونم كه به اين باهانه ميره به كتاب لغت و دايرة المعارف و ديكسيونر وچه ميدونمچند تا كوفت كاري دي گه ن گاه ميكنه تا بياد به اين سوآل من يهپاسخ مسإولانه بده.
خوب دي گه، آلمانيا اينطوريَن، همه ي كاراشون مسإولانه است.
اما م ثل اينكه راستي راستي اينجا يه بويي ميده
(وارد قسمت سفيد ميشود، در ادامه ي اين صحنه نورافكنها در قسمت سرخ روشن شده و رن گ آتش را تداعي ميكند)
چرا بولنت سوخت؟
شايد به خاطر اينكه من احمقم.
رفته بودم سر كار!
بايد ميرفتم دنبال نون
هر روز از ساعتچاهار صبح تا ساعتچاهار بعد از ظهر
وقت و بيوقت
دنبالپول خرد
تعطيل و غير تعطيل نداشت
جمعه و شنبه نداشت،
جشن نداشت، عزا نداشت،
براي شش سر عايله خودم بايد هم كار ميكردم
كار ميكردم نون مياوردم،
كار ميكردم تا شما اجاره نشيني نكنين!
اين هم عكسش،
اين بولنت بود و سازش
دستش روي شونه يگتفريده.
يه روز تعطيل بود
يكي از همون روزاي عيدپاك كه بيشتر مردم تالن گ ظهر توي رختخواب ميمونن و از بعد از ظهر تا نيمه شب توي مِيخونه ها مي پلِكن
من باهاس كار ميكردم
تو شيفت شب كار ميكردم
تازه وقتي كه من تعطيل ميشدم كارگتفريد شروع ميشد
خسته و خوابالود بودم
از اتوبوسپياده شدم
(خنده اش مي گيرد)
از اتوبوسپياده شدم
اما خونه ام سر جاش نيست
خونه اي كه هميشه سر جاش بود
ظرفپونزده سال
هر وقت كه از اتوبوسپياده ميشدم
خونه ي من سر جاش بود
اما حالا
جاش هست و خونه نيست
خواب هم نميبينم
همه يچيزاي دي گه رو ميتونم ببينم
بانك ملي آلمان سرجاشه
فروش گاه زنجيره اي آلدي سرجاشه
كيوسك روزنامه فروشي سرجاشه
راديوي آلمان سرجاشه
اما خونه ام دي گه سرجاش نيست
چشمم بهپنجره ي خونه يپيرزن همسايه ميافته
پيرزن م ث هميشه نشسته دمپنجره
پيرزن دارهگريه ميكنه
(به طرفپنجره ميرود، سر و صداي آتش و آتش سوزي و آتش نشاني شنيده ميشود)
كي ميخواي تو اين جورچيزا رو كه هر ب چه اي توي آلمان ميدونه، بفهمي؟
بعدم بايد حتمن ب گي {لطفن} يا {خواهش ميكنم}
{لطفن} رو بايد در اول جمله ب گي
و يا در آخر جمله ب گي
بايد بالاخره درست حرف زدن رو يادب گيري
ا گه ميخواي با مردم مراوده داشته باشي
بايد {صحيح} حرف بزني
همونطور كهپيرزن همسايه مي گه
آلمانيا براي صحيح صحبت كردن بهاي زيادي قايلن
و به حرف كسي كه بخواد زبون اونا رو خراب كند توجهي نميكنن.
من ازپيرزن خيليچيزا ياد گرفتم.
پيرزن باز دارهگريه ميكنه.
حالا دي گه زنم يادگرفته بود
حالا دي گه زنم فرياد ميكرد:{خواهش ميكنم به ما كمك كنيد لطفَن، die Hilfe,die Hilfe}
اما دي گه خيلي دير شده بود
آتيش همه جا روگرفته بود
بعد زنم همونطور كه اِبرو رو توي بغل داشت
خودش رو از بالكن مياندازهپايين
خودش رو ازپشت مياندازهپايين
و ابرو رو روي سينه اش ن گاه ميداره
من ميبينم كه زنمچطور به زمين ميخوره
من ميبينم كهچطور زنم ابرو رو براي من ميزاره
من ميبينم كهچطور زنم به آسمون ميره
من ميبينم كهچطور زنم داره از ما دور ميشه
من ميبينم كهچطور زنم رفت و رفت و رفت تا م ثل يه بادكنك توي آسمونگم شد
من مي پرم جلو و ابرو رو مي گيرم توي بغلم
پيرزن همسايه همش دارهگريه ميكنه
كار زنا همينه
پدر خدا بيامرزم حق داشت
بعدگتفريد آمد
بهش مي گم: تو دي گه اينجاچي كار ميكني؟
مرد ناحسابي!
الان دي گه موقع شيفت كار توإِه
من كه اينجام و دستم بنده و نميتونم كار بكنم، تو بايد به كارت برسي!
با اجازه ي كي اومدي اينجا؟
تو ا گه كار نكني كه خيابونا روگه مي گيره.
برو به كارِت برس!
اينجا خبري نيست!
اينجا فقط خفاشا هستن كه دارند مي پرن!
ني گاه كن!
خفاش! خفاش!
صدتا خفاش!
هزارتا خفاش!
يه مليون خفاش!
(خنده اش مي گيرد)
گتفريد هي چي نمي گه،
جوابي نداره كه بده،
چشاش به آتيشاست،
و فقط مي گه: لعنتيا!
ابرو رو مياندازن توي آمبولانس و مبرن
اما زنم رو نميتونن بندازنش توي آمبولانس
قبل از اينكه مامورين آتيشنشوني وپرستارا وپليسا
بتونن به زنم دسترسيپيدا كنن،
اون همه شون رو قال ميذاره و مي پره توي آسمون!
ميره تا به ابرا برسه
و از اون بالا به دستاي كوتاه اينا كه به طرف او دراز شده بودن ن گاه ميكنه و لبخند ميزنه!
مريم جيغ ميزنه: {بابا! بابا! حسن و بولنت خواب موندن}
من بهش مي گم:
{خوبچرا داد ميزني؟ م گه نمي گي ب چه هام خواب هستن؟ نمي گي كه از داد تو خوابشون آشفته ميشه؟
خواباي بد ميبينن؟ از خواب مي پرن؟}
بعد مي پرم به طرف خونه
و فرياد ميكنم:
بذاريد ب چه هام بخوابن!
مامورين ميريزَن سرم
پليسا،پاسبونا، مأموراي آتيشنشوني،پرستاراي آمبولانس، همه ميريزن سرم و جلوي منو مي گيرن و نميذارن به طرف خونه برم.
و من تعجب ميكنم كه اين همه مامور تا به حال كجا بودن؟
و من به مامورين مي گم كه شما اينجا نيستين كه جلوي منو ب گيرين كه،
آخه من فقط ميخوام برم توي خونه ي خودم،
اين حق منه كه به خونه ي خودم برم،
و مواظب خواب ب چه هاي خودم باشم،
و براشون لالايي بخونم،
شما تا به حال كجا بودين؟
س گاي شما تا به حال كجا بودن؟
اما هم گي ميريزن سر من و دست وپامو مي گيرن و نميذارن كه دي گه از جام بجنبم.
گتفريد فرياد ميكرد:
صداي فريادگتفريد رو ميشنيدم كه مي گفت: {بولنتپاشو،پاشو تنبلي رو كنار بذار و سازت رو بردار و برامون بزنپاشو بولنت دي گه ناز نكن و سازت رو بردار و شعر بارون رو براي ما بخون!}
(ساز ميزند و ميخواند)
ديشب كه بارون اومد
يارم لب بوم اومد
رفتم لبش ببوسم
نازك بود و خون اومد
خونشچكيد تو باغ چه
يه شاخهگل در اومد
رفتمگلش ب چينم
كفتر شد و هوا رفت
رفتم كفتر ب گيرم
آهو شد وصحرا رفت
رفتم آهو ب گيرم
ماهي شد و دريا رفت
بعد ميبينم كه دونفر از مأموراي آتيشنشوني با دوتا س گگنده از توي خونه ام در اومدن،
حسن منم همراشونه.
از حرفاشون ميفهمم كه حسن خودش رو زير ميز قايم كرده بود
از حرفاشون ميفهمم كه س گا اونو زير ميزپيدا كرده بودن
از حرفاشون ميفهمم كه س گا بدنبال بوي حسن خودشون رو به آتيش زدن
و حالا دي گه ميديدم كه س گ داره حسن منو ميليسه
و حسن من س گ رو توي بغلگرفته و ميبوسه
حسن دي گه منو نميشناخت
حسن دي گه مريم رو نميشناخت
حسن حتي بهپيرزن همسايَمون سلامي ن گفت
حسن فقطچسبيده بود به س گ و با س گ اختلاط ميكرد.
س گ و حسن
حسن و س گ
موهاي هر دوتاشون سوخته بود
وپشماشون ريخته
وپاك با همدي گه قاطي شده بودن.
راستشو بخواين، ان گار منم دي گه قاطي كرده ام
گاهي اوقات خيال برم ميداره كه همه يپي چ و مهره هاي كله ام شل شده، و سيماش با همدي گه اتصالي داره.
حسن هم كه همهچيز رو قر و قاطي ميبينه
اصلن ان گار توي دنيا همهچيز قر و قاطي شده
پيرزن هم كاراي سابقش از يادش رفته،
شمردن ماشينا از سرش افتاده
دمپنجره ميشينه، اما دي گه ماشينا رو نميشماره، آدما رو نميشماره،
ميشينه دمپنجره و به نقطه ي نامعلومي خيرهميشه
فقط ا گهگاهيگذر س گي از زيرپنجره ي اون بيفته، دستي براش تكون ميده.
بعد كه دي گه آتيشا خاموش شدن،
و آبا از آسياب افتادن
گتفريد و من براي بيدار كردن بولنت وارد خونه شديم
گتفريد ساز بولنت رو زير تختشپيدا كرده بود، اينه، اينجاست، اين سازشه، نصف كاسه و سيماش سوخته ان.
اما از خود بولنت هي چي باقي نمونده بود.
همين يه ذره مونده بود كه من توي اين دستمال جمعش كردم.
(ميخندد)
پاك قاطي كردم.
داشتم راجع به س گه مي گفتم.
دكترا به زحمت س گ و حسن رو از هم جدا كردن،
تا مدتا اين ب چه مسلمون با يه س گ نجس آلماني توي يه تخت ميخوابيدن!
حسن باچندتا عمل شفاپيدا كرد
حتي موهاي ريخته اش كم كم در اومدن
رويپوست سوخته اشپوست تازه در اومد
اشكال كار حسن فقط اينه كه س گ رو با بولنت عوضي مي گيره
حسن حالا شب و روز با س گ ميخوابه
با س گ ميخوره
با س گ بازي ميكنه
با س گ تركي حرف ميزنه
خوب دي گه اينم يه جورشه
تا به حال ما مجبور بوديم آلماني بفهميم
حالا يه س گ اصيل آلماني مجبور شده تركي ياد ب گيره
چنين است رسم سراي درشت!
عيب قضيه فقط اينه كه ما دي گه نميتونيم به تركيه بر گرديم
آخه م گر ميشه با يه س گ نجس آلمانيپيش قوم و خويشاي خشكه مقدس رفت؟
يه دفعه به كله ام زد كلك س گه رو بكنم و خودم رو خلاص كنم
رفتمپيش رفيق ايتاليايي ام، توني رو مي گم
بهشگفتم: آهاي يارو
تو كه با مافيا سرو كار داري، ا گه يه اسكناس درشت بهت بدم، سر يكي رو براي من زير آب ميكني؟
گفت: تا كي باشه وچقدر بيارزه!
گفتم هزارتا بهت ميدم به شرط اينكه كلك اين س گه رو بكني!
بدون معطليگفت: كونگشاد! مافيا آدم ميكشه، نه س گ! توچطور دلت مياد اين حيوون معصوم رو سر به نيستش بكني!
خوب دي گه اينم يه جورشه!
همه كس دي گر از برادر خوند گي اين س گ با حسن من خبر داشت
اون كه برادرخونده يپسر من باشهپس ميشه فرزندخونده ي من
فرزندخونده ي من يه س گه،پس من ميشمپدرِ يه س گ، بعد ميشه منوپدر س گ صدام كنين!
خوب دي گه اين هم يه جورشه!
بعد يه روزي شهردار محل اومد،
اومدن جلوي همون خونه كه دي گه سر جاش نبود،
با يه عالمه آدماي فكلي
با يه دسته خبرن گار و عكاس
اينجا ميخواستن كه رسمَن يه س گپليس رو بعد از سوختنش بازنشسته بكنن
مراسم بازنشست گي س گ رو در همون جايي انجام ميدادن كه اين س گ ماموريت خودش رو به خوبي انجام داده بود.
و آقاي شهردار به مناسبت قدردوني از س گ و دلجويي از دلسوخت گان، س گ رو به حسن بخشيد.
و بعد عكساي تمام قدي از س گ و حسن و منپدرس گ در روزنامه هاچا پ شدن.
يك عكس بزر گم از من در كنار شهردارگرفتن، دست در دست و شونه به شونه.
اونا يه حلقهگل آورده بودن كه بندازن تويگردن من
من به آقاي شهردارگفتم كه يه ريسه سير خاصيتش از اين حلقهگل بيشتره
شهردارگفتچرا؟
گفتم محض ارا!
گفت يعنيچه؟
گفتم اين همونچيزي است كه رييس ما هميشه مي گه،
من از اون يادگرفته ام
بعد براش از خواص درماني سير تعريف ميكنم. و از اينكه با بوي سير ميتوان به جن گ ارواح خبي ثه رفت.
و براش شعري رو كه در مدح سير ساخته ام ميخونم.
سير، تو درمان بواسيرِ من
باع ث نيروي دلپيرِ من
درد مفاصل ز تو درمان شود
كار حكيمان ز تو آسان شود
ديده به ديدار تو روشن شود
خانه ز بوي توچوگلشن شود
با تو رفاقت كنم و باپياز
وز همه اغيار شوم بي نياز
شهردار ميخنده و سري تكون ميده و مي گه:
{ چه ميشود كرد، ملل مختلف داراي سنن مختلفند،چه ميشود كرد!}
بعد دوباره ميخنده و دهنش رو جلوي ميكروفون ميذاره وچندتا فوت ميكنه و بعد مي گه:
من به نهايت از رويداد اخير كه موجبات كدورت شديد آحاد ساكنين اين شهر، اين كشور و بلكه همه ي مردم دنيارا فراهم آورده است، دل گيرم. تمام بشريت از اين شيطنت خشم گين شده است. تنها از كشور همسايه ي ما هلند صد هزار كارتپستال به نشاني شهرداري اين شهرپست شده است، با اين جمله كه: {من خشم گينم}
شرمتان باد، نن گتان باد! شماچ گونه در وسط اين كشور متمدن، در دهه يپاياني قرن بيستم، قرنپيروزي بشر بر فضا، بر زمان، بر زمين، بر زير زمين و بر اقيانوس، هم چنان مانند عهد دقيانوس به قتل و برادر كشي دست ميزنيد و ما را از داشتن برادران خارجيِمان محروم ميكنيد.
م گر خارجي بودن عيب است؟ فكرش را بكنيد كه بسياري از مردم دنيا اجناس خارجي را بهتر ميخرند و از اين طريق تجارت خارجي ما رونق مي گيرد. يك لحظه تصور بكنيد كه ما بدون خارجه باشيم. بعد دي گر نميتوانيم دوره ي مرخصي خودمان را در خارج از كشور ب گذرانيم. روابط خارجي هم بدون خارجيانگسسته ميشود و بنا براين درهاي وزارت امور خارجه هم تخته ميشود. بعد وزير امور خارجه هم به جمعيت بي كاران اضافه ميشود و شايد بايد برود م ثل خيليهاي دي گر درپيتزا تاكسي كار بكند! من به همه ي كساني كه ميخواهند با خارجيان در بيفتند و اونا را خارج كنند، اخطار ميكنم كه خرج و مخارج و خراج و خوارجو خارجي همه از يك ريشه اند، ا گربخواهيد همه ي اينها را از بين ببريد، و ا گر ما من باب م ثال دست از خرج و مخارج بشوريم، با اين همه مداخلچكار بايد بكنيم؟ تازه ا گر بخواهيم و بتوانيم از همه يچيزهايي كه به نحوي با خارجي و خروج مربوط است صرف نظر كنيم، از مخرج كه دي گر نميتوان صرف نظر كرد. حداقل به خاطر مخرج خودتان هم كه شده باشد، نسبت به خارجيان بي احترامي نكنيد.
(از روي صندلي بهپايين ميجهد)
آدماي زيادي جمع شدهبودن و تظاهرات راه انداخته بودن و شعار ميدادن:
{خارجي، داخلي
برادَرَن، برادرن
هردو عزيز مادرن}
و هلموت رفته بود تو لب
پيشنهاد كرد كه يه روز اعتصاب بكنيم
يه روز آت و آشغالا رو بذاريم توي خيابونا بمونن
هلموت هم با اعتصاب موافق بود و مي گفت،
يه روز اعتصاب ميكنيم و ميذاريم خيابونا روگه ب گيره!
روز بعد از اعتصاب خيابوناپر بودن از سنده ي س گا
سنده ي س گگواهگوياي خشم مردم!
اينجا بو مياد!
روزنامه رو كه ورق زدم
چشمم افتاد به عكسپيرزن
همونپيرزن همسايه خودمون
توي همون اتاق خودش
با يه عالمهگل محمدي
اما به رن گ سفيد
روي در و ديوار اتاق رو صليب شكسته كشيده بودن
عجب خري هستم من
اين زن روپاك فراموش كرده بودم
(به طرفپنجره ميرود)
روز عيدپاك بود
دم غروب
پيرزن م ثل هميشه نشسسته بود دمپنجره و ماشينا رو ميشمرد
و باچشماش
راه رفتن آدما رو دنبال ميكرد
ازپي چ كو چهچند تا جوونكپيدا ميشن
جَوونَكايي كه كله شون رو از بيخ تيغ زده بودن
با شيشه هاي شراب
با شيشه هاي آبجو
پيرزن خيال ميكنه كه اونا بازم اومدن و ميخوان آتيش بازي راهبندازن
پيرزن ساكت نميمونه و هر چي توي دهنش بود ن ثارشون ميكنه
جَوونَكا
ميزنه به كله شون
قلاب مي گيرن
ازپنجره ميرن بالا
ا ثا ثيه ي اتاقپيرزن رو درب و داغون ميكنن
بهش مي گنپيرس گ جادو گر، هافهافو
و هر چيگل محمدي سفيد توي اتاقش بودپر پر ميكنن
( گل سفيد را روي زمين انداخته وچند صليب شكسته روي ديوار ميكشد. صندليچرخداري راپيش كشيده و بر روي آن مينشيند)
دستاشو بستن
دستاشو ازپشت با طناب بستن
پيرزن بي چاره رو با طناب به صندلي بستن
و صندلي رو بطرفپنجره هل دادن
جَووناي امروزي، كله شون خوب كار ميكنه
پيرزن بايد جلويپنجره بشينه
تا همهچيز عادي بنظر بياد
ا گهپيرزن جلويپنجره ديده نشه
معلومه كه اتفاقي افتاده
ا گه يه روزي باجه ي تلفن غيب بشه
مهم نيست
ا گه فروش گاه زنجيره سرجاش نباشه
مهم نيست
ا گه ايست گاه اتوبوس برداشته بشه
بازم مهم نيست
اما ا گهپيرزن سرشناس محل يه روز جلويپنجره ديده نشه
معلومه كه اتفاقي افتاده
پيرزن بايد دمپنجره بشينه
{بايد}
از اون {بايد}اي آلماني
ونطور كه رييسم مي گه
خوب كريسمس رو ميشه قلمگرفت
و گرنه
ده سال تمام كار زن همسايه ما همين بود
پيرزنثروتمندِ بي چاره!
بعد جَوونَكا
از لبپنجره مي پرن توي خيابون
از توي خيابون شيشه هاي آبجو شون رو مياندازن توي خونه ي ما
پيرزن نشسته جلويپنجره و شاهد سوختن خونه ي ماست
و كاري از دستش بر نمياد
و ب چه ها در ميرن
پيرزن همونجا غش ميكنه
لَم ميشه
از شب عيدپاك به اينطرف
بي چاره دي گه راهم نميتونه بره
چسبيده به صندليچرخدار
بي چاره!چقدر خاطر بولنت رو ميخواست!
(صندلي اش را به طرف قسمت سفيد ميراند)
اينجا رو بو برداشته
حالا بايد حسن رو بشورم
غسلش بدم
هر روز خدا غسلش بدم
ده ساعت بشورم و صابون بزنم
يه عالمه صابون لازم دارم
ا گه حسن روپاك نشورم
جَوونَكا از ريختش خوششون نياد
خودشون دست بكار ميشن، اونوپاكسازي ميكنن!
پاكپاك! اونهم مسئولانه!
( عروسك را با رن گ اس پري رن گ آميزي ميكند. برخاسته و بطرف آبي صحنه ميرود)
بعدگتفريد دوباره فيلش ياد هندوستان ميكنه و به فكر زنگرفتن ميافته.
ميخواست مريم رو به زني ب گيره
بعد يه مرتبه يهچيزي بي خبر ميزنه به كله ام
ميرمپيشگتفريد
بهش مي گم”
مرد حسابي، تو رفيق مني!
رفاقت سر جاي خودش، اما ا گه زن ميخواي شرط داره!
گتفريد داشت از ترس قالب تهي ميكرد
دلش هم چين ميزد كه ان گار ميخواي جونش رو ب گيري!
پرسيد:
دي گرچه شرطي؟
ا گه ختنه كردن بود كه تو يه بار كردي
دي گه برامچيزي نمونده كه تو ببريش!
خنده امگرفته بود.
گفتم نترس!
دي گه كوتاه ترش نميكنم!
اما حسابش رو بكن، با ختنه كردنِچاهار سانتي متر ازپوست معامله ي تو و هانس فقطچاهار سانتي متر از خاك بهشت نصيبم شده بود، كه اينم باطل شد.
وقتي كه اون س گ نجس رو به حسن دادن و حسن اسم اونو بولنتگذاشت،
وقتي كهپاي اين س گ توي خونه ي من باز شد،
اين خودش دوتاگناهكبيره است،
بهشتم رو از دست دادم و ير به ير شدم
گتفريد همينطور با ترس ن گام ميكرد و با ن گاهش مي پرسيد:
{حالا ميخوايچه بلايي سرم بياري؟}
بهشگفتم حالا كه ختنه شده وپاك هستي، باهاس اسمت رو هم عوض كني.
گتفريد م ثل كسي كه به مر گگرفته باشيش، به تب راضي ميشه،
نفسي به راحتي كشيد وگفت {نوپروبلمو}
گتفريد حاضره براي عشقش دست به هر كاري بزنه.
نميدونم آدم اول عقلش رو از دست ميده و بعد عاشق ميشه، يا اول عاشق ميشه بعد عقلش رو از دست ميده!
من اما به عشق بهشت، يه ما چگنده از ل پگتفريدگرفتم
حسن حالا دي گه موهاش بوره
موي بور كم خطرتره
موي سياه خطرناكه!
موهاي حسن رو رن گش ميكنم
رن گپوستش رو هم عوض ميكنم
يه اسم تازه هم روش ميذارم:
از اين ببعد توي مدرسه حسن رو صدا ميكنن:
{ گتفريد دلير}
– {حاضر!}
خوب شايد با اين كارچن سانتي متر دي گه از خاك بهشتم رو از دست ميدم.
اما در عوض
اسمگتفريد رو هم ميذارم حسن.
حسن شنايدر
اينثواب با اونگناه در، بازم ير به ير ميشيم!
ديشب داشتم تو خواب ميديدم
حضرت محمد و حضرت عيسي توي عرش اعلي دست به دست داده بودن و به سرنوشت امتگناهكار خودشون افسوس ميخوردن
( ناخواسته وارد قسمت سفيد صحنه ميشود)
لاغر شدم
ده كيلو وزن كم كردم
شكمم كه از آبجو باد كرده بود،چسبيد به كمرم.
بعد يه ماشينپليس اومد باچنتاييپرستار
انداختن منو توي ماشين و بردن به ديوونه خونه
و مي گن كه:
{وضع روحي آقاي علي دلير خطرناك است.
آقاي علي دلير هرروزي دهبارپسرش حسن رو مياندازد در وان حمام و ميشورد
كارهاي آقاي علي دلير وضع سلامت جسمي و روحي فرزندش را به خطر انداخته است}
من مي گم كه اين دكتراي آلماني بيسوادن، باورتون نميشه!
كارشون اينه كه آدم رو هي معاينه ميكنن،
هي خون مي گيرن،
هزار جور بادكش ميذارن
تا كيسه شون روپر كنن.
مطب ندارن، تجارتخونه بازكردن، تا كاسبي كنن.
من كه ديوونه نيستم
من ميدونم كه اونا دارنچيكار ميكنن.
همه شون زده به كله شون، خيال ميكنن كه من به كله ام زده!
ديوونه هاي زنجيري!
دكتر مي گه:
{آقاي عليدلير بايد كه يك سال در تيمارستان بستري باشد}
مردكه خودشم آلماني نيست،
هندييه!
اين هنديا آلماني رو با لهجه ي مسخره ي مزخرفي حرف ميزنن.
من و توني از خنده روده بر ميشديم،
از آلماني حرف زدن هنديا،
از خنده روده بر ميشديم.
(تقليد لهجه ي هندي ميكند)
بعد حسن اومد به ملاقاتم
ب چه ام رو نمي گم، همكارم رو مي گم همونگتفريد سابق!
با يه عالمهگل محمدي
گلاي محمدي سفيد روپيرزن همسايه فرستاده بود.
كارتي هم بر روي دسته يگل بود
با دستخطپيرزن
روش نوشته بود:
{آدم خوش معامله شريك مال مردم است. يعني مردم به آدمهاي خوش معامله اعتماد ميكنند و مال خودشان را در اختيار آنها مي گذارند}امضاٍ رُزا
رُزا يعني همونگل محمدي!
ازگتفريدپرسيدم جريان معاملهچي بود؟
گتفريد به ياد روز تولدش افتاد و اون جريان كه معامله هامون رو داشتيم با همدي گر مسابقه ميداديم.
بعد كاغذي بر ميدارم و درپاسخ رُزاخانممينويسم:
ا گه ما رو به خوش معامل گي قبول داريد و حاضريد دست به معامله هاي بزر گ بزنيد، منم حاضرم كه مال خود رو در اختيار شما ب گذارم}
پيرزن شايد نفهميد كهچي مي گم
اما اهميتي نداره
دكتر مي گه من بايد تا ميتونم نقاشي كنم
به اين مي گن روان درماني با كمك نقاشي
دكتر مي گه كه آدم خودش رو در نقاشي بهتر ميتونه خالي كنه
شايدم راست ب گه
اينجا باغبوني هم ميشه كرد
باغبوني، خياطي،گلدوزي، نقاشي…
من اما بيشتر وقتا نامه مينويسم
(به عروسك ن گاه ميكند)
در يك نامه به برادرم نوشتم:
{من الان توي ديوونه خونه ام
اما نميدونمچرا
بسياري از مردم در ديوونه خونه نيستند
اونا هم نميدونندچرا
كمكم كن
برام كاغذ بفرست
برام قلم مو و آبرن گ بفرست
تا آفتاب را در كاغذي ب پي چم}
هركي نامه هام رو ميخونه، مي گه: اينا شعرن
من بهم بر ميخورد و مي گم اينا كجا شعرن؟ اينا همه حرف حساب هستن كه من مينويسم.
اماچه كنم كه اين مردم نميفهمن.
خورشيد زرد آسمون
سياه ميشه، سرد ميشه
رو شاخه ها، بر گ جَوون
كهنه ميشه، زرد ميشه
آسمونو شب مي گيره
شبپره هاپر مي گيرن
ديباي جادو در ميان
كاراشونو سر مي گيرن
ابرا ميان يواشكي
ستاره ها رو ميبرن
خنجر آذرخششون
پار چه ي شب رو ميدرن
مروارياي آسمون
از بندشون جدا ميشن
ستاره هاي كهكشون
راهي ناكجا ميشن
وقتي خدا به خواب ميره
هستي رو از ياد ميبره
خرمنش آتيش مي گيره
خاكشونو باد ميبره
خوابو من ازچشاي خود
ميشورم و دور ميكنم
هي ميشينم تو رخت خواب
فكراي ناجور ميكنم
م ث اينكه راستي راستي خيالاتي شدم، كله ام داره دوار ميزنه، يه آس پيرين مياندازم بالا
آس پيرين با سردرد مي چسبه!
توني مياد ملاقات، با يهگيم بوي
اسباب بازي اش رو بهم ميده و مي گه:
{آدمي كه خيلي با اينچيزا بازي بكنه سيماش قاطي ميشه، اما كسي كه سيماش قاطي شده باشه ا گه با اين بازي بكنه حالش جا مياد، بيا اينو ب گير و بازي بكن و خيليَم فكر و خيال نكن!}
(باگيم بوي بازي ميكند)
يه سالي رو اينطور مي گذرونم
با بيخيالي
بزن بر طبل بي عاري كه اينهم عالمي دارد
كميگيم بوي بازي ميكنم
كمي نقاشي ميكنم
گاهيَم نامه مينويسم
و روزي از روزا
همينطور كه مشعول نقاشي كردن هستم
سرو كله ي كلاغاپيدا ميشه
يه عالمه كلاغ
كلاغايي كه قارقار ميكنن
قارقار كلاغ كلافه ام ميكنه
هفت تير ي رو برميدارم و بطرف كلاغا نشونه مي گيرم
شليك ميكنم
كلاغا كه مردن
دكتر اومدپيشم وگفت
{علي آقا دي گر نبايد شكايتي داشته باشن، حالا دي گر بايد حالشان خوب باشد، محض آزمايش ميتونن يه دوره اي مرخص بشن}
(بطرف قسمت آبي ميرود)
ما هم مرخص شديم
رفتيم تو خونه
خونه خودم كه نه!
خونه ام دي گه سر جاش نبود
رفته بود از اونجا
پسرمگتفريد
همون حسن سابق رو برداشتم و رفتمپيشپيرزن همسايه
كل خونواده در اونجا به هم رسيدن
حتي بولنت هم، مقصودم س گ اصيل آلماني است.
بولنت
بولنت جون
ترو خدا بخون
ترو خدا شعر بارونتو براي ما بخون
صدام رو ميشنوي؟
ميفهميچي بهت مي گم؟
خواهش ميكنم
بعدم ميرم نماز ميخونم
خدا رو شكر ميكنم
و براي همه دعا ميكنم
نماز واجب است
ب چه هايپيرزن هم ميان
پيرزن روي صندليچرح دارش نشسته است
مي گم:
شايد دارم خواب ميبينم
شايدم خيالاتي شده ام
آخر ب چه هايپيرزن تو موقع تابستون اونجاچي كار دارن؟
اونا معمولن فقط موقع كريسمسپيداشون ميشد
الان كه درست وقتي است كه اونا بايد به كارشون برسن و ترقي كنن!
الان كه برفي روي زمين نيست
شايد به همين دليله كه دكتر مي گفت زده به كله ام
بعد مريم درگوشم مي گه:
پيرزن تصميمگرفته خونه اش رو به ما ببخشه
ب چه ها جمع شده ان و ميخوان جلوي اين كار رو ب گيرن
ب چه ها سر ار ث و ميرا ثشون با مادرشون دعوا دارن.
طرفاي ما آدم اول ميميره بعد سر ار ث و ميرا ثش دعوا در مي گيره
اما اينجا م ثل اينكه همهچيز برعكسه
خلاصه ب چه ها از دست ننه شون به داد گاه شكايت ميكنن
اونا ادعا ميكنن كه مادرشون اختلال حواس داره و بايد از او صلب مالكيت بشه
اونا ادعانامه شون رو با اين دليل ارائه ميدن كه: ا گه اين زنعقلش سر جاش بود كه اموالش رو حيف و ميل نميكرد، وخونه اش رو به بي گانه ها نميبخشيد.
اونا تمام سعي شون رو كردن كه خونه روپس ب گيرن
دكتر اما ادعاي اونا رو تاييد نكرد وگفت كهپيرزن هنوز غقلش سر جاشه و ميتونه در باره ي اموالش تصميم ب گيره
جِدَّن به اين مي گن دكتر!
دكتراي آلمان واقعن انساناي شريفي هستن كه به اهميت كارشون واردن، با انعام واين جورچيزا هم نميشه سرشون رو شيره ماليد.
با يه ن گاه تشخيص ميدن كه بيمارچه دردي داره، يا نداره!
ب چه ها دي گر كاري از دستشون بر نميامد
رفتن وپشت سرشون رو هم ن گاه نكردن
حتي موقع كريسمسمپيداشون نشد
رفتن و مشغول ترقيكردن شدن!
اينطوري همپر بدك نيست!
بعد حسن
يعنيگتفريد سابق
توي خونه يپيرزن
نه، توي خونه ي ما
با مريم عروسي كرد
بي چارهپيرزن!
دي گه نه خونه براش موند و نه ب چه ها
اما خوب ما مسلمونيم و من مي گم كه خدا رو خوش نميياد اينپيرزن بي چاره رو آخر عمري تنهاش بذاريم
گناه داره!
بهش مي گم حالا كه ب چه هات ولت كردن ميتوني توي خونه ي ما زند گي كني!
بعد بهپيرزن حالي ميكنم كه خونه به اين بزر گي رو اصلن خوبيت نداره كه با هم ن گه داريم
فايده اشچيه ا گه دوباره بيان و آتيش بزنن اونوقت دي گر هي چ امكاني براي زند گي نداريم
بهپيرزن حالي ميكنم كه اين خونه روپولش كنيم و به جاش سه تا خونه ي كو چك بخريم
وقتي آدم سه تا خونه داشنته باشه ا گه دوتاش رو هم آتيش بزنن هنوز يكيش براي آدم باقي ميمونه
پيرزن هم موافقت ميكنه
اماچشن رو ميخواد توي همين خونه بزر گهب گيره
قبل از فروختنش
يه عروسي شاهانه!
كلي آدم دعوت ميكنيم
توي اون باغ بزر گ
ا گه شانس بياريم و هوا هم آفتابي باشه!
آخه توي آلمان هميشه هواگرفته است
فرق زيادي بين زمستودن و تابستون نيست
بارون مييادپشت بارون
ا گه روزي بميرم و برمپيش خدا
همينكهچشمم به خدا بيفته ازش مي پرسم
آخدا آخر اينم كشور است كه تو خلق كردي؟
آلمان رو مي گم
همش بارون ميياد و از بس بارون مياد همه ي ميوه هاش مزه ي آب ميدن
اما با اين همه بارون!
وقتيكه بولنت داشت توي آتيش ميسوخت تو از يه قطره اش دريغت آمد
توي همين آلمان!
(دست به خاكستر ميبرد)
پيرزن خودش رو هفت قلم آرايش كرده بود
همه ي مهمونا هم مياومدن
توي دستاشونگلاي محمدي سفيد
بعد از ظهر دوباره هوا ابري شد
هوا رو كه داشتم ن گاه ميكردم
چشمم به زنم افتاد
اونجا ، اون بالاي ابرا
دوتا ملاقه يگنده هم توي دستاش بودن
خيال ميكنم كه زنم حتي ا گه توي آسمون هم باشه دست از آش پزي بر نميداره
براي خدا هم بد نيست!
اما زنم با ملاقه هايي كه توي دستاش بودن، ابرارو جاروپارو ميكنه
و دوباره آفتاب با نيش خندونشپيدا ميشه
ومهمونا هم ميخندن و شادي ميكنن.
من از زنم تشكر ميكنم
زنم ميخنده و بار دي گه توي آسمون محو ميشه
(روي صندليچرخ دار مينشيند و در اطراف صحنه ميراند)
عجب مهموني باحالي بود!
رفيقم احمد
اون روز يه قابلمه يگنده آشپحته بود
يه قالي چه ي ايراني هم با خودش آورده بود
شايدم يه قالي چه يپرنده
يه قالي چه كه شايد من روزي روش بشينم و بالا برم
بالاي بالا تاپيش زنم
گتفريد
حسن سابق
نشسته بود كنار س گش – بولنت-
باهاش به زبون تركي حرف ميزد!
و تو پ بازي ميكرد
س گا توي اين ولايت خيلي مهم هستن
بايد آدم مرتب باهاشون حرف بزنه، و گرنه دلشون تن گ ميشه
رييس من، هلموت
نشسته بود توي ايوون و آبجو ميخورد
با يه دست آش ميخورد، با يه دستش آبجوچشاش اما توپا چه ي زنايي بود كه ميرقصيدن
مُرَتَّبم مي گفت خوردنيَن، خوشمزه ان!
درگوشه ي دي گر ايوان
هانس نشسته با اون دكتر هندي
دارن ويسكي بدون الكل ميخورن.
بعد از واقعه ي ختنه سورون
توي اون جشن تولد حسن-گتفريد سابق-
هانس دي گه توبه كرده و مست نميكنه
مخصوصن ا گه سرو كله ي منم توي يه جشنيپيدا بشه
پيرزن سوار بر صندليچرخدارش
چار چشمي همه جا و همهچيز رو مي پاد
توني، رفيق ايتاليايي ام
توي باغ چه وايستاده
ظاهِرَن باگيم بوي اش بازي ميكنه
اما يهچماقگندهگذاشته ور دستش
و حواسش جَمعه، مبادا دوباره سرو كله ي جَوونَكاي آتيش افروزپيدا بشه
شهردار محل هم
اِبرو رو توي بغلگرفته و هي جلوي دوربين خبرن گاراپز مي گيره