بازگشت به تراژدي؟
سخنراني محسن يلفاني
بهروز قنبرحسيني
پنجمين شب از شبهاي تآتر كلن، در تاريخ نهم فوريه امسال در مكان هميشگي خود در سالن اله ولت هاووس Allerweltshaus برگزار شد. در اين شب محسن يلفاني به ايراد سخنراني در رابطه با «تراژدي» پرداخت. محسن يلفاني نامي آشنا در ميان تآترورزان ايراني است. وي از جمله نمايشنامهنويساني است كه سالها قلم به دست در راه تآتر كوشيده و همواره نمايشنامههاي او رنگ و بوي كشمكشهاي سياسي-اجتماعي به خود گرفته است. كتاب نمايش
در معرفي محسن يلفاني
همانطور كه در برشور پنجمين شب تآتر در معرفي يلفاني آمده است: ” يلفاني در اوايل دههي بيست شمسي در شهر همدان بدنيا آمده است و همانجا نيز سالهاي دبستان را طي كرده است. هنوز سال نخست دبيرستان را به پايان نرسانده بود كه نخستين نمايشنامهاش را مينويسد. در سال پاياني دبيرستان كه در سنندج بسر ميبرد، چندين نمايشنامه ديگر را مينويسد كه سه تاي آن در همان سال در حد تواناييهاي دبيرستاني اجرا ميشود. وقتي يكي از نمايشنامههايش، آدمهاي كوچك، را به اداره هنرهاي دراماتيكِ آنزمان ارائه ميدهد، جايزه سوم نمايشنامهنويسي را از آن خود ميكند. يلفاني در سال دوم دانشسراي عالي نمايشنامهي ديگري با نام آقاي آرين و خانوادهاش مينويسد كه آنهم همان جايزه را نصيب خود ميسازد. اين نمايش را پنج سال بعد يعني 1346 به كارگرداني عباس مغفوريان در تالار 25 شهريور (سنگلج) به روي صحنه ميبرد.
يلفاني در سال 1342 با نوشتن نمايشنامهي ملاقات و چاپ آن در كتاب هفته براي نخستين بار و به طور جدي به جمع كوچك نمايشنامهنويسان ايراني آن دوران ميپيوندد. با نوشتن فراري، همراهان، ناسازگاري و چاپ همهي آنها در همان سال, يكي از پركارترين نمايشنامهنويسان آن سال ميشود.
يلفاني سال 1350 نمايشنامهي مرد متوسط, كه سال 1346 نوشته بود، را به همراه نمايشنامهي جديدش تله در يك كتاب به چاپ ميرساند و يك سال بعد نمايشنامهي دونده تنها از او در دسترس علاقمندان قرار ميگيرد.
اما ورود يلفاني به انجمن تآتر ايران كه توسط ناصر رحمانينژاد پايهريزي و به همت و پايمردي سعيد سلطانپور و شماري ديگر جان گرفته بود, نقطه عطفي در زندگي هنري و اجتماعي او محسوب ميشود. نمايشنامهي آموزگاران كه در سال 1349 اجرا شد, اولين ثمرهي اين همكار بود كه با دخالت ساواك و دستگيري سلطانپور (كارگردان) و يلفاني (نويسنده) اجراي آن متوقف شد.
در سال 1353 يلفاني كه با ناصر رحمانينژاد در اجراي نمايشنامهي انگلها (خُرده بورژواها) همكاري ميكرد, يكبار ديگر و اين بار به همراه همهي اعضاي انجمن تآتر ايران دستگير شد و چهار سال در زندان گذراند.
نمايشنامهي در ساحل, وكتاب آموزشيِ پرورش صدا و بيان هنرپيشه, محصول سالهاي بندند. كه وي آنها را در زندان اوين نوشته و ترجمه كرده است.
يلفاني در پي آزادي از زندان در سال 1357 به همكاري با كانون نويسندگان ايران پرداخت و در دو دوره (1358 و 1360) به عضويت هيئت دبيران آن انتخاب شد. پس از سركوب و تعطيل اين كانون است كه او ايران را ترك ميكند.
در سالهاي تبعيدِ ناگزير يلفاني همواره فعال بوده و آني از نوشتن مقاله و نمايشنامه دست نكشيده است. در اين مدت يلفاني توانسته پنج كتاب را به چاپ رساند كه در اين ميان از نمايشنامههاي “در ساحل”, “ملاقات” و “آموزگاران” كه بگذريم باقي نوشتهها ثمرهي دوران زندگي در تبعيد نويسنده است.
نمايشنامههاي قويتر از شب, انتظار سحر, مهمان چند روزه نشان ميدهند كه يلفاني هنوز معتقد است كه “قوي” تر از شب هم نيرويي وجود دارد كه آدمي را به تحمل رنج و سختيهاي تبعيد و مبارزه براي زندگي بهتر روي پا نگه دارد! وگرنه اين انسانِ مبتلا به درد و آغشته به رنج نميتوانست تلخي اينهمه آرزوهاي نافرجام و پرپرشدنهاي اينهمه انسانهاي عاشق را شاهد باشد و از پا نيفتد!“
موضوع سخنراني
آنچه در اينجا ميخوانيد خلاصهاي از سخنراني محسن يلفاني است كه از روي نوار پياده شدهاست و اميدواريم با لغزشي همراه نبوده باشد!
يلفاني در ابتدا موضوع سخنرانياش را « بازگشت به تراژدي؟ » عنوان كرد و چنين گفت:
”من به عمد علامت سؤال گذاشتهام و دلم مي خواهد با هم به جواب اين پرسش برسيم. بيشك يكي از ويژگيهاي دوران ما را تراژدي بيان ميكند. بحث در مورد تراژدي را ميتوان از ديدگاههاي مختلف بيان كرد. از ديدگاه عمومي، تراژدي يك بيان و ويژگي، يك خصلت از زندگي انساني است و لزوما در چهارچوب تآتر نميگنجد. ما در بسياري از شئونات، رفتارها و حوادث زندگي از اين اصطلاح استفاده ميكنيم، آنجا كه ميخواهيم مفهومي فاجعهآميز را برسانيم و يا مسئله و مشكلي را مد نظر داريم از اين كلمه استفاده ميكنيم.“
او در رابطه با پيدايي تراژدي گفت:
”تراژدي اختصاص به فرهنگ يوناني ندارد بلكه در فرهنگهاي ديگر نيز مي توانيم با مفهوم تراژدي آشنا شويم از جمله در فرهنگ خودمان. اگر فرهنگ پيش از اسلام را بررسي كنيم عناصري از تراژدي را در آن ميبينيم. در اين مورد ميتوان به شر و خير، نيكي و بدي و سياهي و سپيدي، مرگ و زندگي و … اشاره كرد. از نمونههاي داستاني هم مي توان شاهنامه فردوشي و اشعار خيام را مثال زد. در اشعار خيام تراژدي در بحث فلسفي وارد ميشود. تراژدي اختصاص به نمايشنامهنويسان ندارد، امري طبيعي است كه جنبه تاريخي، عمومي و حتي فرا تاريخي داشته و دارد و هميشه نيز با ماست. اما از آنجا كه امشب شب تآتر است، بحثم را در زمينه تراژدي فقط در مقوله تآتر مطرح خواهم كرد.“
يلفاني در رابطه با مفهوم تراژدي و حضورش در قرون وسطي چنين ميافزايد:
”تراژدي از فرهنگ يوناني ميآيد و از كلمه تراگوديا به معني «آواز بز» است و اين آواز در زمان در جشنهاي ديونيزوس خوانده مي شد. تراژدي خيلي زود از اين مرحله گذشت و در زمان آشيل به شكل منسجمي پا گرفت و با سوفوكل به اوج خود رسيد و تا امروز نيز ادامه دارد. در واقع نخستين كسي كه اين واژه را تعريف كرد ارسطو بود. ارسطو در كتاب خود مطرح ميكند كه شكست آدمهاي مهم، اميران و شاهان در تماشاگر شفقتي را بر ميانگيزد كه باعث تزكيه نفس «كاتارسيس» ميشود.
از ارسطو به بعد تقريبا بدون وقفه در مورد تراژدي صحبت شده و تنها در قرون وسطي، حاكميت مسيحيان و مذهب، سكوت تراژدي است كه آنهم به علت حضور مذهب است. مذهبيون معتقدند كه مذهب جواب همه سوالها را ميدهد و به اين علت سوالي باقي نميماند كه تراژدي به آن جواب دهد.“
رنسانس جان تازه اي را در تآتر نيز دميد و تراژدي هم به دور از اين قاعده نبود:
”تراژدي دوباره در زمان رنسانس جان گرفت و به خصوص در انگلستان و با وجود شكسپير حركتي نو را آغاز كرد. رنسانس ضمن بازگشت به فرهنگ يوناني دنبال مفاهيمي چون زيبايي و هماهنگي، كلا دنبال يك خلاقيتي از انسان بود. بعد از رنسانس دوراني به وجود مي آيد كه بحران رنسانس است. رنسانس ضمن بازگشت به فرهنگ يونان باستان دنبال اهدافي از جمله، زيبايي، حقيقت، هماهنگي و … چيزهايي كه از عناصر خلاق و مثبت انسان ايده ال تصور مي شود، مي گردد. در حاليكه دوران بعد از رنسانس ( مه نه ريس) انساني را مشاهده مي كنيم كه قرون وسطي را از سر گذرانده است. انسان اين دوره دوران اعتقاد به آسمان و ماوراي طبيعت را پشت سر گذرانده و اينك خودش را تنها ميبيند، روي پاي خود ايستاده و به اين دليل خودش را خدا ميبيند. او به جز خودش منبع و قاعده ديگري نميشناسد و با وجود اين كشف جديد اما همه آن نگرانيها، وحشتها را نيز به دنبال خود يدك مي كشد. برخي از مفسرين تآتر معتقدند كه انسانهاي شكسپير از اين دسته هستند. به هر حال ما در دوران شكسپير با يك اوجي ديگر از تراژدي آشنا ميشويم.“
تراژدي در قرون هيجده و نوزدهم شكل جديدي به خود گرفت ، شكلي كه با مفاهيم ان روز تراژدي تفاوت داشت:
”بعد از شكسپير تراژدي مسير ديگري پيدا ميكند. شايد بهتر آن است كه بگويم تآتر مسير ديگري پيدا ميكند. قرن هيجدهم آغاز عصر روشنايي و خرد است اما قرن نوزدهم قرن ايديو لوژي است. انسان دوران اضطراب و تنهايي و نگراني و در خود پيچيدن را پشت سر گذرانده و به مفاهيم و قلمروهاي جديدي دست پيدا ميكند كه از مهمترين آنها خرد است. از ديگر دستيابيهاي انسان علم است، علم به عنوان فاكتور اجتماعي وارد زندگي بشر مي شود و همراه با عقل و بينش فلسفي نگاه انسان را به خود و به جهان تعيين مي كند. در قرن نوزدهم عامل جديدي وارد زندگي بشر مي شود و آن پرداختن به انسان به عنوان يك موجود اجتماعي است. انسان دريافت كه تنها نيست و سرنوشتش با سرنوشت جمع معني پيدا ميكند. اين مفهوم افق جديدي را در زندگي بشر گشود. بر اساس اين مفهوم و درك تآتر جديدي به وجود مي آيد كه با تراژدي تقريبا قطع رابطه ميكند. گو اينكه بسياري از وجوه تراژدي را همچنان حفظ ميكند. اگر بخواهيم نامي كلي بر اين گونه تآترانتخاب كنيم شايد « درام اجتماعي » كلمه مناسبي باشد.“
يلفاني بحث « درام اجتماعي » را چنين مي گشايد:
”درام احتماعي از پرداختن به سياهيها، ضعفها، كمبودها و موانع و همه آنچه ذهن انسان را به خود مشغول ميكند، سرباز نميزند ولي به علت اينكه زيربنايش بر اساس آن محورها و اصولي است كه به آن اشاره كردم، ما به پايان تراژدي نميرسيم. مثلا آنچنانكه اديپ و يا هاملت به بنبست رسيدند. در مقابل اينها قهرمانان درام اجتماعي با وجود اينكه انبوهي از مشكلات را پيشرو دارند ولي به بن بست نميرسند و به پيروزي نهايي چشم دارند. از سياهترين درامنويسان اين دوره ايبسن تا خوشبينترين آنها چخوف و تا نويسندگان امروزي نظير اونيل و آرتور ميلر، اين پيروزي قهرمانان به چشم مي خورد و همه آنها به آينده نظر روشني دارند. از نويسندگان بارز اين دوره مي توان از آرتور ميلر نام برد، او به عنوان نمايشنامه نويس قرن بيستم انتخاب شد. او با نمايشنامه «مرگ دستفروش» مفهومي جديد از تراژدي را مطرح ميكند. او با نوشتن كتاب معروف خود « تراژدي مرد عامي » اين نظريه را مطرح مي كند كه مردم عادي نيز مي توانند از مشخصههاي قهرمانان تراژدي برخوردار باشند و قهرمانان تراژدي فقط مختص به اميران، شاهان … ــ در مقابله با فرهنگ يوناني ــ نيست، بلكه مردم عامي نيز مي توانند اين مشخصهها را دارا باشند.
تآتر اجتماعي در طول اين دو قرن بر ديگر شاخههاي تآتري سايه انداخته است. بيشتر نمايندگان اين شاخه از تآتر ، تآتر معاصر را مي سازند. يكي از رگههاي اين شاخه به خصوص در قرن بيستم جايي است كه به تآتر سياسي نزديك ميشود. در اينجا عقل، علم را به شكل ايدئولوژيكي در خودش جاي ميدهد و به تماشاگر منتقل مي كند. اين گونه تاتر بر اين تصور است كه رسيدن به تعالي روحي و تزكيه نفس ــ كاتارسيس ارسطويي ــ امتيازي است كه بايد براي بورژوازي گذاشت و طبقه زحمتكش احتياج به آگاهي دارد و با اين آگاهي بايد وارد عمل شود. به اين علت در شوروي، اروپا و به خصوص در آلمان اين گونه از تآتر، درام اجتماعي، را تا نهايت خودش پيش ميبرد.
محسن يلفاني سخنانش را در بخش نخست به چگونگي تآتر امروز و شرايط انسان امروزه به پايان برد .
”در پايان قرن بيستم، در دوراني كه شكوفايي علم و تكنيك به جايي رسيده است كه بسياري را به وحشت انداخته است كه مبادا اين تكنيك از اختيار بشر خارج شود، ما با چشم انداز ديگري روبرو هستيم. پرسشهايي در مقابل انسان امروزي مطرح شده است كه در سه قرن اخير بيسابقه بوده است، پرسشهايي كه نمي توان با اطمينانِ گذشته به آن پاسخ داد. مثلا جهان به دو قسمت كاملا متمايز تقسيم شده است. اين دو قسمت علي رغم تلاشهاي بنيادهاي جهاني نظير سازمان ملل متحد و … فاصله بيشتري از هم ميگيرند. براي نمونه محققين دنيا را به لحاظ اقتصادي به پنج قسمت تقسيم مي كنند. تفاوت سرمايه بين بيست درصد اول با بيست درصد آخر در بيست سال گذشته بيست برابر بوده است. اين آمار امروز به بيش از هشتاد درصد رسيده است. مشاهده آنچه كه در آفريقا و آسيا ميگذرد ما را با اين حقيقت وحشتناك روبرو ميكند كه در يك سو بخشي از بشريت به صورت سرسام آوري پيشرفت ميكند و بخش ديگر از بشريت به حال خود رها شده است و هيچ فردايي براي او متصور نيست.
واقغا با اين سرعتي كه علم پيش ميرود ما به كجا خواهيم رفت؟ آيا پيشرفت علم آنچنان كه تصور ميشد به سعادت بشريت ــ به مفهوم عام ــ كمك خواهد كرد؟ قدرت در دهههاي نوزده و هيجده (قرن بيستم) سعي مي كرد هر چه بيشتر خود را انساني كند ، اما امروزه قدرت از اختيار و كنترل انسان خارج شده است. ما امروزه زير بمباران قدرت هاي ارتباطات، قدرت هاي اقتصادي و مالي هستيم. ما امروزه در مقابل دنياي ديگري قرار داريم. دنياي اعتماد بخش، اطمينان بخش، دنيايي كه ما را به فردايي معتبر پيش برد، اينك زير علامت سوال رفته است.آيا هنوز ميتوانيم با اطمينان چند دهه گذشته به درام اجتماعي و يا تآتر مبارز به سوي نيكي و اميد معتقد باشيم؟ آيا تآتر مي تواند نجات بخش باشد؟
يلفاني با طرح چنين پرسشهايي به سخنان خود در بخش نخست خاتمه داد. بيشك بحث تراژدي آنگونه كه يلفاني آغاز كرده بود و مورد نظرش بود به مراتب طولانيتر است به همين خاطر وي ميدانست كه اين مقوله را در حد توانايي و امكان برنامه و حوصله تماشاگران خلاصه كند و ما نيز در انعكاس گزارشگونه اين سخنراني تنها به مهم سخنان وي بسنده كردهايم و اميدواريم كه كار به نيكي انجام گرفته باشد.
بخش دوم برنامه پس از استراحت كوتاهي به پرسش و پاسخ گذشت. در ابتداي بخش پرسش و پاسخ مطلبي در معرفي آخرين نمايشنامهي محسن يلفاني و همچنين معرفي بيشتر نويسنده و فعاليتهاي فرهنگي وي توسط اصغر نصرتي خوانده شد. متن خوانده شده در اين برنامه همان مطلب به چاپ رسيدهاي بود كه نصرتي آن را به مناسبت معرفي نمايشنامهي مهمان چند روزه در شماره هفتم كتاب نمايش به چاپ رسانده بود.
شبهاي تآتر هردو ماه يكبار توسط كتاب نمايش در شهر كلن برگزار ميشود و قرار است كه همواره يكي از هنرمندان تآتري مهمان كتاب نمايش در كلن باشد. اين شبها كه آرام آرام بايد به يك سنت پسنديده تبديل شود، با پشت سر گذاشتن پنجمين شب و تدارك ششمين آن راهي را آغاز كرده كه در صورت تداوم، ثمرهي نيكي براي تآتر برونمرزي خواهد داشت.
به اميد آن روز!