نصرت كريمي
از زبان خودم
پس از نيمه شبِ اولِ ديماه 1303, شب يلدا, در انتهاي كوچهيي نزديك بازارچهي قناتآبادِ تهران به جهان هستي پرتابشدم. پدرم حاجي عزيزالله در چهارراه گلوبندك به شغل عطاري اشتغال داشت. مادرم بتول تهراني فرزند حاجي محمد تقي تهراني تاجر خرازي بود. دو برادر بزرگترم يكي مرحوم علي كريمي استاد مينياتور و ديگري مهندس حسين كريمي است. از سهسالگي به منزلِ پدربزرگم كه نزديك گذر لوطي صالح بود, نقلمكانكرديم. دورهي ابتدايي را در مدرسهي حسينيه كه بعدن به دبستانِ زند تغييرنام داد, گذراندم. در سنين دهسالگي به چهار راه مولوي مقابل سينما تمدنِ سابق تغييرمكانداديم. از طفوليت به هنرهاي نمايشي و مجسمهسازي عشقميورزيدم. مرحوم علي برادرم كه نزدِ استادِ زندهياد كمالالملك تعليمِ نقاشي ميگرفت, تنها مشوقم بود. زيرا خانوادهي سنتيِ ما با هردوي اين هنرها ميانهي خوشي نداشتند. مادربزرگم ميگفت:” اگر با گِلِ باغچه آدمك بسازي, در آخرت بايد به آنها روح بِدَمي والا به جهنم خواهي رفت. از هنرهاي نمايشي بهغيراز خيمهشببازي و نمايش روحوضي كه در عروسيها روي تخته حوض اجراميشد, چيزي نديده بودم. شخصيتهاي نمايشيِ سياهبازي مثل: حاجيآقا, سياه, سلطان, فاطمهاره, كنيزك گرجي و پسرحاجي را به شكل عروسك ميساختم و ساعتها بهجاي يكيك آنها سخنميگفتم. مرحوم مادرم كه در كارهاي دستي و خياطي مهارتداشت, در دوخت لباسهاي عروسكها به من كمكميكرد و ازاينكه مثل ساير بچههاي همسايه به كوچه نميرفتم تا احيانن با سرِ شكسته مراجعتكنم, خرسند بود.
گاه با گـِلِ باغچه مجسمهميساختم. در سالِ چهارمِ دبستان مجسمهي نيمتنهي فردوسي را به ارتفاع 40 سانتيمتر ساختم كه از طرف اولياي دبستان براي شركت در نمايشگاهِ كارهاي دستيِ دانشآموزان انتخابشد و تشويقنامه از وزارتِ معارفِ آن زمان, به امضاي علياصغر حكمت, دريافتكردم. دورهي متوسطه را تا سيكل اول در هنرستان صنعتي ايران و آلمان گذراندم و ديپلم متوسطه را از هنرستان هنرپيشگي كه تحت سرپرستيِ مرحوم نصر ادارهميشد, دريافتنمودم. از سال 1319 تا سال 1331 در تآترهاي تهران, فرهنگ, جامعه باربد, كشور, گيتي, فردوسي و سعدي به عنوان گريمور, بازيگر و گاه نمايشنامهنويس و كارگردان فعاليتهاي هنري داشتم. در كلاسهاي هنرپيشگي كه در جنب تآتر فردوسي و سعدي و جامعه باربد براي آموزش جوانان تشكيلميشد, هنر گريم تدريس ميكردم. در هنرستان هنرپيشگي از سال 1317 تا 1320 شاگردِ زندهيادان: سيد علي نصر, عبدالحسين نوشين, رفيع حالتي, فضلالله بايگان, معزالدين فكري و گرمسيري بودم كه خوشبختانه استادِ آخري هنوز درقيدحيات است. از سال 1323 تا 1331 بهعنوان گريمور و بازيگر و دستيار دكوراتور ناپلئون سروري با گروه نوشين همكاريداشتم كه وابسته به حزب توده بود. در همان سالها عضويت سازمان جوانان حزب توده را پذيرفتم. در آن زمان اكثر فرهيختگانِ فرهنگي و هنري مثل نوشين, هدايت و خانلري يا عضو حزب توده بودند يا هوادار آن حزب.
در پانزدهم بهمنماه 1331 پس از ازدواج با اعلم دانايي كه يكي از بازيگران تآتر سعدي بود به اتفاق او, براي تكميل تحصيلات, عازم اروپا شديم. مدت ششماه مقيم رم بوديم. فيلمِ دزد دوچرخه را در ايران ديده بودم و شيفتهي شيوهي كارگردانيِ ويكتوريا دسيكا شده بودم. دسيكا در سال 1953 فيلمِ دستگاه مركزي را كارگردانيميكرد. سفير ايران خواجهنوري بود كه شخصَن به هنرهاي زيبا علاقمند بود و با برادرم علي كريمي روابط دوستانهيي داشت. علي سفارشنامهيي براي او نوشته و مرا به او معرفيكرده بود. سفير از من پرسيد:” چه كمكي ميتوانم به شما بكنم؟” پاسخ دادم:” اگر طيِ نامهيي من را به ويكتوريا دسيكا معرفي كنيد, خوشحال خواهم شد.” و چون اين تقاضا خرجي نداشت, با حُسنِنيت اجابتكرد و طي نامهيي من و همسرم را بهعنوان دو هنرمندِ مشهورِ ايران به دسيكا معرفيكرد. استاد با اين معرفينامهي رسمي حسابي ما را تحويلگرفت و گفت:” چه خدمتي از من براي شما ساخته است؟” گفتم:” آرزو دارم دستيار شما باشم.” به عنوان دستيار سوم مرا پذيرفت كه عملَن درحدِ پادو كارميكردم ولي تعليماتِ عملي كه طيِ دوماه از شيوهي كارگردانيِ استاد آموختم, در تمام عمر به من مدد رساند. در كنار استاد كه به منِ ايراني باوفا لقبداده بود, دريافتم كه با غير هنرپيشه چگونه بايد كاركرد.
از همان زمان آرزوكردم كه در ايران فيلمهايي به شيوهي نئورآليستي بسازم كه هم كارساز است و هم كمخرج است. آخرين روزي كه براي خداحافظي خدمت استاد رسيدم, پرسيدم:” چه پيامي براي سينماگرانِ جوانِ ايران داريد؟!” پاسخ داد:”سينماگران شما نبايد از سينماي غرب گرتهبرداريكنند, بلكه بايد تكنيكِ درامنويسي و كارگرداني و امور فني را از غرب بياموزند, ولي پيوند خود را با فرهنگ بومي ايران قطعنكنند. موضوع فيلمهاي شما بايد كاملَن ايراني باشد و يكي از معضلات اجتماعي جامعهي ايران را حلوفصلكند. فيلمهاي ايراني هنگامي به جهان گسترش خواهند يافت كه سكوي پرتاب آنها در ايران باشد.” از همان لحظه رهنمودهاي استادِ مسلمِ نئورآليسم را بهگوشگرفتم و در آن راستا حركتكردم. در چهار فيلمِ سينمايي, ده فيلمِ كوتاهِ كارتون و عروسكي, دو سريالِ تلويزيوني و چند سريالِ عروسكي, هميشه يكي از معضلات فرهنگي و اخلاقيِ اين مرزوبوم را محورِ اصلي قضيه قراردادم.
از آنجا كه بهقصدِ آموختنِ تآتر عروسكي عازمِ اروپا شده بودم و در ايتاليا مدرسهيي جهت اين رشته وجودنداشت, به اتريش رفتم و از آنجا با مشكلاتِ فراوان خود را به پراگ رساندم كه در آنجا دانشكدهي تآتر عروسكي وجود داشت. يكسال, ضمنِ آموزشِ زبانِ چكي, بطور مستمعآزاد در كلاسهاي عمليِ تآترعروسكي شركتكردم. ضمنَن در گارگاهِ گريمِ تآتر ملي پراگ به تكميلِ هنر گريم كه مورد علاقهام بود, پرداختم. در دانشكدهي تآتر عروسكي روزي, بهاتفاقِ استاد و شاگردانِ كلاس, براي تماشاي آخرين فيلمِ عروسكيِ كارل زمان به نام الهام رفتيم. براي اولينبار بود كه فيلم عروسكي مشاهدهميكردم. با ديدنِ اين فيلم كه در حد اعلاي هنري و فني ساخته شده بود, يكدل نه, صددل عاشقِ اين رشته از هنرهاي نمايشي شدم. فرداي آن روز براي نامنويسي به فاكولتهي سينما رجوعكردم. رييس دانشكده گفت:” براي رشتهي فيلمِ عروسكي ابتدا بايد كارگرداني سينما بياموزيد.” در آزمون شركتكردم و از بين ششصد نفر داوطلب نام خود را در بين هشت نفر از قبولشدگان يافتم. پس از گذراندن دورهي پنج سالهي رشتهي كارگردانيِ سينما و تلويزيون, يكسال دورهي تكنيكِ فيلمهاي عروسكي را گذراندم و با مدركِ فوق ليسانس فارغالتحصيل شدم. در دوران تحصيل يك فيلمِ مستندِ كوتاه در بارهي نقاشي ايراني, مينياتور, به مدت 10 دقيقه و سه فيلمِ داستانيِ كوتاهِ عروسكي ساختم كه در آرشيو شخصي خودم موجود است. پس از اتمام تحصيل چندماه در سازمانِ فيلمهاي مستند كاركردم و در اول ژانويهي 1960 به منظور مراجعت به ايران عازم رم شدم. چون از نظر درگيريهاي سياسي و جنگ سرد به مصلحت نميدانستم, مستقيمَن از كشورِ كمونيستي به ايران مراجعتنمايم, مدت سهسال در ايتاليا در زمينهي تلويزيون, سينما, تآتر و دوبلهي فيلمهاي خارجه به زبان فارسي كاركردم. در ارديبهشتِ 1343 پس از يازدهسال به ايران مراجعتكردم.
براي شناختِ محيطِ سينماييِ ايران, بهعنوانِ مشاورِ كارگردان, قراردادي با استوديو آسفيلم منعقدنمودم. مرحوم خاني سوژهيي از فيلمهاي هندي گرفته بود و ميخواست فيلمي با نام افق روشن بسازد. قرار بر اين بود كه نامم در تيتراژ نوشته نشود. در ماهِ اول و دومِ ورودم به ايران, هفتهيي چندساعت, فيلمهاي مشهورِ آنزمانِ سينماي ايران را تماشاميكردم. با مطالعاتِ چندماهه فهميدم كه در اين محيطِ سينمايي براي من كه ميخواهم بهسبك نئورآليسم فيلمِ ايراني بسازم, جايي نيست. حتي يك سناريو به نامِ آقا موچول را كه با طنزِ تلخ و تكمضرابهاي انتقادِ اجتماعي نوشته شده بود, به مرحوم خاني فروختم و او به سبكِ فيلمهاي هندي تغييراتي به آن داد و فيلمي با شركت سپهرنيا ساخت. فيلمي كه خواص بپسندند و عوام بفهمند. نه مورد پسند خواص قرارگرفت و نه مورد استقبال عوام.
در پاييز 1343 به دعوت وزارت فرهنگ وهنر مسووليتِ كارگاهِ نقاشيِ متحرك را بهعهدهگرفتم. من كه آرزوداشتم فيلمهاي كارتون و عروسكي را در ايران پايه گذاري كنم, آنجا تنها محلي بود كه داراي دوربين مجهز فيلمبرداري تكفريم بود. در اين كارگاه تمام وسايل فني براي طراحيِ نقاشي متحرك وجودداشت ولي فقط سهنفر واجد شرايطِ اين رشته بودند. آقاي اسفنديار احمديه كه نقاشِ بسيار با استعدادي بود و طراحي متحرك را به طور تجربي پيش خود آموخته بود. خانم پروين تيموري كه فارغالتحصيلِ دانشكدهي هنرهاي زيبا بود. او نقاش خوبي بود كه به سبك امپرسيونيسم كارميكرد و درحالِ آموختنِ طراحي متحرك بود. يك راهبهي مسيحي كه كمي نقاشي ميدانست و كمتر از آن طراحي متحرك. بقيه هفت هشت نفر دختر جوان با روپوشهاي سفيد پشت ميزهاي مجهز طراحي نشسته بودند كه فقط دكور بودند. قبل از من در اين كارگاه به سرپرستيِ آقاي تجارتچي كاريكاتوريست كه فاقد تكنيك سينمايي بود, چند فيلمِ كوتاهِ كارتن ساخته شده بود. من ابتدا براي افرادِ كارگاه يك كلاس سينمايي دايركردم و اصولِ ساختِ فيلم كارتونيِ زندگي را كه در اروپا نوشته بودم و دكوپاژ آن آماده بود, براي طراحي به آقاي احمديه و خانم تيموري واگذاركردم, و چون ميخواستم فيلم زندگي را با استيلِ مينياتورهاي ايراني بسازم و طراحان مزبور به سبك مينياتور آشنايي نداشتند, آقاي نصراله شيرازي مينياتوريست را از موزهي ايران باستان به كارگاه منتقلكردم. همزمان عدهيي از دانشجويانِ دانشكدهي هنرهاي تزييني را براي آموزش طراحي متحرك به كارگاه دعوتكردم تا پس از دورهي آموزشيِ سهماهه, بااستعداترينِ آنها را استحدامكنم.
فيلمِ زندگي كه قصدداشتم آن را در حد اعلاي توانم بسازم, بهعلت دقتِ وسواسگونهي خودم و مشكلات دستوپاگيرِ بوروكراتيكِ اداري, سه سال به دراز كشيد. در اين مدت فيلمهاي كوتاه ديگري كه چندان وقتگير نبودند, براي كودكان ساختم تا ضمن بهوجودآوردنِ نمونههاي مختلف از تكنيك تكفريم از شماتتهاي روسايي كه بهعلت عدمِ آگاهي از ساختِ فيلمهاي تكفريم دايمَن مرا مواخذهميكردند كه چرا ساختِ فيلم زندگي آنقدر كُند پيشميرود, در امان باشم. فيلمهاي مذكور كه در آرشيو وزارت ارشاد موجودند عبارتند از:
دلموش, پوست پلنگ با تكنيك عروسكهاي دستكشي تآتري, ملك جمشيد با تكنيك كاتاوت, شكار ماه با تلفيق تكنيك انيميشن و كاتاوت با مقواهاي رنگي, بابا كرم با تكنيك تكفريم و عروسكهاي مفصلي, تعصب با تكنيك پرده سياه و اشياي متحرك بهجاي شخصهاي انساني, سلسله مراتب با تكنيك تكفريم بوسيلهي بازيگر زنده, خروس بيمحل با تكنيك عروسكهاي فكزن, آدم شاخ درمياره با تكنيك تكفريم و عروسكهاي مقواييِ سه بُعدي و پيدايش آتش با تكنيك كاتاوت از اسطورهي شاهنامه.
همزمان در تلويزيون يك سريال عروسكيِ هفتهييدهدقيقه به نام آقاي شاكي اجرا ميكردم كه مدت سهسال ادامهداشت. دو سريال پنجقسمتيِ ديگر با عروسكهاي دستكشي و فكزن براي تلويزيون ساختم به نامهاي هوشي و موشي و سگتولهي شهر ما كه هرسهي اين سريالهاي عروسكي داراي محتواي انتقاد اجتماعي و طنزآميز بود. در سال 1346 سريالي تآتري براي تلويزيون ساختم به نام پيوند كه سه سال ادامه داشت. محتواي اين سريال بررسي اختلافات زندگي زناشويي بود. بازيگران خانم ثريا قاسمي و آقاي مسعود اسدالهي بودند كه در نقش زن و شوهر ايفاي نقش ميكردند. خودم در نقش استاد ظاهرميشدم كه در هربرنامه يكي از معضلاتِ زندگيِ زناشويي را به فرم بد و فرم خوب بهنمايشميگذاشتم. اين سريال مقبوليت عامه داشت. در سال 1347 استوديو پارسفيلم براي كارگردانيِ سناريوي دزد و پاسبان مرا دعوتكرد. اين سناريو از فيلمِ ايتاليايي دزد و ژاندارم كپي شده بود. چون سناريوي كپي مورد پسند من نبود, طي يكماه سناريوي ديگري بر اساسِ اين سوژه نوشتم و پس از دكوپاژِ دقيق فيلمبرداري را آغازكردم. وقتي دوسومِ سناريو فيلمبرداري شده بود, روزي آقاي محمود كوشان كه سرمايهگذار و فيلمبردار بود, بااصرار از من خواست كه يك صحنه رقصِ ثريا بهشتي را در جايي از سناريو بگنجانم و چون جايي براي رقص آنچناني در سناريو وجود نداشت, مخالفتكردم. سماجتِ او بهجايي رسيد كه من از حقوق مادي و معنوي گذشتم و كار را رهاكردم.
در سال 1349 با استوديو پارسافيلم براي تهيهي فيلم درشگهچي قراردادي بستم, با اينشرط كه تهيهكننده هيچگونه دخالتي در سناريو, فيلمبرداري و انتحاب بازيگر نداشته باشد و فقط هزينهي فيلم را كه تعهدكردم از 350000 تومان تجاوزنكند, تاميننمايد. در آن زمان هزينهي فيلم بين 500000 تا 700000 تومان بود. بابتِ سناريو, كارگرداني, بازي خودم و پسرم فقط 15000 تومان دستمزد در نظر گرفتم, بهشرطي كه پس از استهلاكِ سرمايه, 20% از منافع متعلق به كارگردان باشد كه با حسابسازيِ كاسبكارانه هرگز پرداخت نشد. بالاخره پس از دو سال تهيهكننده توافقكرد, بهجاي 20%, حق فروشِ فيلمِ درشگهچي در خارج از ايران را به من واگذاركند و در اين مورد سند محضري تنظيم و امضا شد. اما طبق سند رسمي زير خروج فيلم درشكهچي از ايران ممنوع اعلام شد.
” وزارت فرهنگ وهنر شماره 4922/32-2/7/1352 آقاي نصرت كريمي بازگشت به درخواست مورخ 12/2/1352 فيلم درشگهچي در كمسيون هيئتهاي نظارت بررسي شد و صدور آن را به كشورهاي آمريكا, ايتاليا و فرانسه به مصلحت ندانسته اند.
ابراهيم صالح مدير كل نظارت و نمايش”
در سال 1350 مهدي ميثاقيه پس از مشاهدهي فيلمِ درشكهچي از من خواست كه فيلمي در استوديوي او تهيهكنم. به او گفتم مشكل من دخالت تهيهكنندگان در امر كارگرداني و سناريوست و شنيده ام كه شما تا موقعي كه سر صحنه حاضر نشدهايد, كارگردان حقندارد فيلمبرداري را آغازكند. پاسخ داد:
“اگر من در امر كارگردانانِ ديگر دخالتميكنم براي حفظ و برگشت سرمايه است ولي شما با فيلم درشگهچي نشانداديد كه سرمايهي تهيهكننده را بهخطر نمياندازيد.”
و براي تضمين ادعايش كبريتي از جيبش بيرونآورد و گفت :“شما با اين كبريت اگر استوديوي مرا هم به آتش بكشيد من حرفي نميزنم.”
پس از انعقاد قرارداد دفتري در اختيارم گذاشت و من طيِ يك ماه سناريوي فيلم محلل را نوشتم و دكوپاژكردم. پس از فيلمبرداري, مونتاژ و صدابرداري, فيلم را براي تهيهكننده نمايشدادم و به اتفاق يك سكانس از صحنهي اصفهان كه قهرمان در منارجنبان در جستجوي شخص مناسب براي محلل شدن بود از فيلم حذف شد.
در اوايل دههي پنجاه در حدود سَدفيلم در سال ساخته ميشد كه اكثرَن جنبهي تجاري داشت. فقط چند فيلمِ بهاصطلاح هنري توسط كاگردانان فرهيخته با روحيهي ايثارگري ساخته ميشد كه آن هم مورد استقبال عام قرارنميگرفت و موجب متضررشدنِ تهيهكننده ميگرديد. با وجود اين بعضي از تهيهكنندگان به منظور نامآوري گاهگدار به اينگونه زيانهاي مالي تنميدادند. استقبالِ چشمگيرِ فيلمهاي درشكهچي و محلل از جانب خواص و عوام براي بسياري از تهيهكنندگان كه هم شيفتهي گيشه بودند و هم گوشهي چشمي به نامآوري داشتند, ايدهآل بود. آنها با پيشنهادهاي متعدد و مناسب تقريبَن مرا محاصرهكرده بودند, اما توان خدماتِ من بيش از ساختِ يكفيلم در سال نبود. آنها كه از شمِ تجارتي برخوردار بودند, پيشنهادكردند فقط بازيگريِ نقشِ اولِ فيلمشان را تقبل كنم كه بيش از يكيدوماه وقت مرا نميگيرد. بالاخره در سال 1351 بازيگريِ نقش اولِ سه فيلمِ حكيمباشي, حسنسياه و عيالوار را پذيرفتم, زيرا سوژهي اين سهفيلم را پسنديده بودم. بهويژه اين كه سناريست و كارگردانهاي اين فيلمها كساني بودند كه در مجلات سينمايي نقدهاي چشمگيري مينوشتند. وقتي حكيمباشي روي اكران آمد بر سردر سينما با خط درشت نوشتند: يك فيلم از نصرت كريمي و در گوشهي تابلو با خطِ بسيار ريز نوشتند: سناريو از بهرام ريپور– كارگردان پرويز نوري.مردم بهتصور اين كه فيلمِ سومِ من به اكران آمده براي خريد بليط هجومآوردند. و در هنگام خروج از سينما با تصور اين كه من بر سرِ آنها كلاهگذاشته ام, بدوبيراه نثارمكردند. اين فيلم كه در يكسال ساخته شد, حيثيتِ حرفهيي مرا مخدوشكرد, بهطوري كه فيلم سوم خودم, هَوو, كه بهاصرارِ تهيهكننده, براي جلب تماشاگر بهنامِ تختخواب سهنفره در همان سال به اكران رفت, مورد استقبال قرارنگرفت و فقط سرمايهي تهيهكننده را برگرداند و من هم به يكسوم دستمزد رسيدم.
با شكست اين فيلم, تهيهكنندگانِ چند قرارداد ديگرم, با وجود اينكه بيعانه هم پرداخته بودند, از اجراي آنها سرباز زدند. تا توانستم ذهن مشوبِ تماشاگرانم را از طريق مصاحبهها روشنكنم, مدتي بهدرازا كشيد. با فيلم خانهخراب كه در سال 1353 ساختم, موفقشدم فقط نيمي از تماشاگران پروپا قرصم را جلبكنم.
در سال 1352 كه گرفتار بحران بيكاري شده بودم, در فيلم مشترك ايران و ژاپن بنام گلگو 13 نقش كوچكي بهعهدهگرفتم و به دعوت تهيهكنندهي ژاپني بيست روز به توكيو رفتم.
در سال 1354 بهدعوتِ كارگردانِ فرهيخته ناصر تقوايي نقش آقاجان را در سريال داييجان ناپلئون بهعهدهگرفتم.
در سال 1355 سريال شانزده قسمتي خسرو ميرزاي دوم را براي تلفيلم ساختم. در اين سريال فيلمنامهنويس, كارگردان و بازيگرِ نقش اول بودم. اين سريال طبق آمار تلويزيون 75% بيننده داشت. اما مورد حملهي بيرحمانهي تمام سينمانويسان قرارگرفت, بهطوريكه طي سهماه, همزمان با پخش آن, 130 مقاله برضد آن در مجلات و روزنامهها منتشر شد, كه بريدهي جريدهي آنها در آرشيو شخصيِ اينجانب بايگانيست. آخرين فيلمي كه قبل از انقلاب قرار بود بسازم, سناريوي ثواب و كباب بود كه در مرحلهي تداركات و انتخاب بازيگران هشت ماه در كمسيون سانسور گيركرد. هنگامي پروانهي ساخت صادر شد كه ناآراميهاي اجتماعي و انقلابي 1357 آغاز شده بود و توليدات سينمايي بهطور كلي متوقف بود. پس از انقلاب فرهنگي بهمناسبت فيلم محلل ممنوعالچهره و ممنوعالكار شدم. در واقع من براي فعاليت سينمايي فقط از سال 1348 تا 1356 فرصتي بهدست آوردم كه در مدت اين هشتسال پنجفيلمِ سينمايي, يك سريالِ شانزدهقسمتي, هر برنامه پنجاهوپنجدقيقه, ساختم و در سهفيلمِ مبتذل نقش اول بازيكردم كه از بابت اين خطاي حرفهيي در پيشگاه ملت ايران بايد استغفاركنم و در سريال داييجان ناپلئون نقش آقاجان را ايفاكردم.
در سال 1361 به جرمِ ساختنِ فيلمِ محلل بازداشتشدم. پس از چهارماه در انتظار اعدام, قاضي شرع, آقاي آيتالله محمدي گيلاني, مرا احضاركرد و با محبتي خارج از انتظار اظهارداشت: “در ملاقاتي كه با حضرت امام داشتم در مورد شما به عرض رساندم كه اين شخص محدورالدم است ولي سياسي نيست. امام فرمودند: اعدام خير.” در آن نشست كه با حضور آقاي ضيايي دادستان و آقاي اميري بازجوي اينجانب تشكيل شده بود, مرا با يكسال حبس تعليقي مرخصكردند, با اينشرط كه به ضدانقلاب نپيوندم و با فيلمسازي و تهيهي برنامههاي تلويزيون به جمهوري اسلامي كمككنم. چون اينشرط بهطور شفاهي در آن جلسه عنوان شد, ارگانهاي دولتي كه در امور سينمايي مسووليت داشتند, كماكان به من اجازهي كار ندادند. چند سال از طريق توليد و پرورش كاكتوس و مجسمهسازي اعاشهكردم تا سال 1365 كه بهدعوت كانون پرورش فكري, نمايش عروسكيِ مهمان ناخوانده را در پارك لاله بهرويصحنهآوردم كه پس از چهل اجرا كه با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد, به دستور شفاهيِ آقاي انور توقيف شد. سپس به دستور آقاي زرين مدير كانون از اين نمايش يك فيلم- تآتر ساختم كه بهعكسِ نمايشِ صحنهيي بازتابي نداشت. در سال 1368 به سفارش كانون, فيلم همبازي را با تكنيك كاتاوت ساختم كه براي صدور اجازهي نمايش نام آقاي عابدي زماني, آنيماتور اين فيلم, را بهجاي كارگردان و سناريست در تيتراژ نوشتند. فيلمِ همبازي در جشنوارهي آموزش و پرورش موفق به دريافت جايزه شد. در آبانماه 1378 نمايشگاه صورتكها را در كتابسرا با 110 مجسمهي روليف برگزاركردم. كه با ششهزار بازديدكننده موفقيت چشمگيري داشت. در سال 1369 بيست تيزر آموزشي براي جلوگيري از خطر انفجار گاز براي شركت گاز ساختم به نــام آقاي ايمني. همزمان كتابِ درون و برون را كه نتيجهي نيمقرن ممارست در هنر گريم و قيافهشناسي بود, منتشركردم. در اين كتاب حالات و خطوطِ مشخصهي خصوصيات اخلاقيِ مختلف در چهرهي آدمي بررسي شده است. در شهريور 1371 يك سريالِ عروسكي به نام وروجك براي كانال آفتاب به سفارش استوديو سينمافيلم ساختم كه چندين بار از كانال آفتاب آمريكا پخش شد. در سال 1373 به سفارش شركت پيامرسا وابسته به شهرداري, بيست تيزر آموزشي براي صرفهجويي در آب بهسفارش شركت آب و فاضلاب ساختم كه هنوز ادامهدارد. تا پايان سال 1378 به سفارش وزارت بهداشت دو.تيزر آموزشي عروسكي در مورد مزاياي شير مادر و كنترل ازدياد جمعيت و زاد و ولد بايد بسازم.
ضمنَن از 1378 طي دهسال شش نمايشگاه از صورتكهايم برگزاركردم. از سال 1359 پس از انقلاب فرهنگي كه تدريسم در دانشكدههاي هنري ممنوع شد, كلاسهاي خصوصي در زمينهي تدريسِ گريم, فنبيان, مجسمهسازي و عروسكسازي را در منزل شخصي ادامه دادهام.
در خاتمه شعاري كه طي بيش از نيم قرن چراغ راهنماي فعاليتهاي هنري من بوده است را متذكر ميشوم: سعادت و آرامش حاصل مفيدبودن است. در شرايطِ موجود بهترين كارِ ممكن.
با سلامهاي دوستانه- نصرت كريمي