تاتر برونمرزی ایرانیان ۱۷
پیش به سوی تکمیل آرشیو تاتر
از خاطره نویسی تا تاریخنویسی
یادی از نمایشنامه »چشم در برابر چشم»
یکی از مشغله ها و سرگرمی های دیرینه ی من جمعآوری خاطرات اهل تاتر بوده و هست. خاطره نویسی هم بخشی از تاریخ شفاهی محسوب میشود. در بخش تاتر این کار اندکی دشوارتر از امور سیاسی است. اما شدنی. در چند سال تلاش برای تکمیل آرشیو خارج از کشور، بارها در فرصتهای پیش آمده، سعی داشته ام با تلاش ورزان تاتری گفتگو داشته باشم و از کم و کیف زندگی هنری آنها توشه ای برای تاریخ تاتر برونمرزی/تبعید چیزی تهیه کنم در این ارتباط با بسیاری از تاتری های مصاحبه کرده ام. شاید قدیمترین آنها گفتگوی من با صادق شباویز و عزیزالله بهادری بیست و اندی سال پیش باشد و آخرین آن هم گفتگو با علی کامرانی! در این گفتگوها هم چند هدف دنبال میشد و میشود. ترسیم چهرهی تاتری فرد، ایجاد پرسشهای جدید برای تکمیل نقاط تاریگ، ناشناختهی نمایش ها و همچنین ناگفتههای پنهان برای آشکار کردن تاریخ تاتر.
اما بر اساس آن مثل فارسی که „قهوهچی خود از قوری شکسته چای می نوشد”، هرگز فرصت نوشتن خاطرات خود را نداشتم. از آنجا که من هم سالهاست در این وادی به نحوی از انحا حضور دارم و چند نمایشی هم به ر وی صحنه آورده ام و کتاب نمایش و کانون چهره را برپا داشتم و سالها در کنار درس و کار و زندگی گفتگو و تماس های بسیار با مردم اهل تاتر، خاطراتی اندوخته ام که برخی از آنها شاید بتواند قابل حکایت باشد. به ویژه هنوز شماری از فعالین تاتری هی و حاضر هستند و قضاوت و نظرشان میتواند روشنگر باشد تا آنچه گفته میشود از انصاف بدور نباشد و صحت آن تثبیت گردد.
البته صرف خاطرهگویی هم نوعی خودخوگویی و الوده به خودخواهیست و میتواند در مجموع دیگران به خواندنش بی رغبت کند. از همین رو باید که شکل شمایل و گره داستانی برایش یافت تا فقط صرف „خودگویی و خود خندی عجب هنرمندی” به خود نگیرد. در هر فرصتی تلاش خواهم کرد حول محول یک موضوع تاتری بخشی از خاطرات خود را نیز در قلم جاری کنم.
در این روزها که آرشیو تاتر ایرانیان را جمعآوری و طبقه بندی میکنم، متوجه شدم که بعد از بهرام بیضایی، بیشترین نمایشهای تاتر تبعید از غلامحسین ساعدی است. ساعدی در آسان نویسی و نگاه آسیبشناسانه به جامعه همواره این کشش را در گروههای نمایشی ایجاد کرده تا سراغش بروند. از میان نمایشهای ساعدی «چشم در برابر چشم» یکی از پرطرفدارترینها بوده است. گرچه با شخصیتهای بسیارش اجرا آن در خارج از کشور کار را دشواری ست، اما راحتی برداشت سیاسی از آن و حضور شخصیتهایی متنوع، از همه مهمتر وجود یک حاکم نیمه احمق که از عدالت فهم مکانیکی دارد و مشاور/وزیری که برهم خوردن خواب و خوراک شاه را ناشی از اجرا نکردن عدالت میداند، در شراط کنونی جامعه میتواند بسیاری از مردم تماشاگر و گروه های نمایشی را به خود جلب کند.
اولین خاطرهی من از نمایشنامه ی «چشم در برابرچشم» بازمیگردد به داخل کشور و اندکی پیش از آغاز حکومت نظامی در ایران، یعنی سالهای انقلاب ۵۷. ان زمان یکی از اهل تاتر به نام «رضا میرفخرایی» آمد کرج و به راهنمایی اصغر محبوب ما را دور خود جمع کرد و این نمایش را با ما تمرین. تقریبن نمایشنامه آماده اجرا بود که صدای دود و باروت رساتر از تاتر گشت و کار همانطور نیمه کاره ماند. از کسانی که در ان دوره با من همکاری میکردند یکی هم مهرداد ابراهیمی و عباس مهدی زاده و بیژن (عباس) کیایی بود. مهرداد نقش مقابل من یعنی وزیر/جلاد را بازی میکرد و من حاکم بودم که خوشبختانه دولت من مستعجل بود و خیلی زود همراه با حکومت پهلوی سرنگون شد چرا که نمایش هرگز به روی صحنه نرفت و صد افسوس.
به گمانم سالهای ۱۹۹۲ یا ۱۹۹۳ بود و من برای کلاس های نقاشی همسرم مدام یکشنبه ها در تردد میان محل زندگی و کلن بودم تا اینکه یک روز «علی رستانی» خبر داد که شماری در نزدیکی های «ابرت پلاتس» شهر کلن نمایش چشم در برابر چشم را در دست دارند و سخت دنبال بازیگر میگرددند. اصرار که برویم سر تمرین آنها و به قول معروف سرکی بکشیم. با بی رغبتی اما اما با کنجکاوی رفتیم. از آن میان آن جمع کوچک هنوز متقالچی، بهرامپور، رضا حسامی و فتحی باران را در حافظه دارم.
به پیشنهاد کارگردان (رضا حسامی) ما (علی رستانی و من) هم نقشی گرفتیم و مشغول روخوانی نمایشنامه. من که هنوز آنوقتها حافظه ام بهتر از حالا بود و تمرینهای نمایش ایران هنوز در ذهن خود داشتم، نقشم را به راحتی خواندم. نوبت به دور دوم روخوانی که رسید از من پرسان شدن در بارهی نمایشنامه و من داستان تمرینهای داخل کشور را حکایت کردم و از نقشم پرسیدم و گفتم که «حاکم» بودم. پس دور بعد در نقش حاکم نمایشنامه را روخوانی کردیم.
در روخوانی دوم کسی که نقش شکارچی را میخواند کلمهی تذرو را اشتباها ﴿تز رو﴾ خواند و در پایان من متذکر شدم که این لغت تذرو است و نوعی مرغ وحشی ست. البته که این اطلاعات را از تمرینهای ایران به یاد داشتم. بحثی درگرفت و جبهه هوادار تزرو که اکثریت بودند!!!، قبول نکردند و حتی دلیل مضحکی آوردند که چون ساعدی آذری زبان بوده از ترکیب «تز» در تُرکی به معنای سریع و «رو» در فارسی به معنای رونده کلمه ای تازه ساخته است. به هر صورت آن روز گذشت و با رغبت ما را برای تمرین دیگر هفتهی بعد دعوت کردند.
خانه که رسیدم دنبال اثبات صحت لغت بودم و آن وقتها هم مانند حالا نه اینترنت چنین بود و نه ما از آن برخوردار. پس به تنها مرجع موجود خودم یعنی لغتنامهی معین رجوع کردم و خوشبختانه در آنجا نه تنها لغت مربوطه را یافتم، بلکه عکسی هم در حاشیهی کتاب موجود و تلفظ و نحوه نگارشش نیز معین. کاغذی بی خط بر روی عکس موجود کتاب قرار دادم نقاش را به روی کاغذ منتقل کردم. یکشنبه بعد سر تمرین آمدیم و من از باب سند نقاشی و نحوه تلفظ لغت را بر روی میز تمرین قرار دادم. کارگردان هم به جای تشکر گفت حالا تذرو یا تز رو چه فرقی میکند؟! تمرین کنیم! بیرون که آمدیم به علی رستانی بخشیدن عطای نقش نمایش را به لقایش را اعلام کردم و دیگر بر سر تمرین نرفتم و آن نمایش هم هرگز اجرا نشد. و به گمانم علی رستانی هم دیگر بر سر تمرینها نرفت. اگرچه در نرفتن ما روایت دیگری رواج یافت که هرگز حقیقتی در ان نبود و نخواهد بود. خوشبختانه آقایان بهرام پور و علی رستانی! هنوز زنده اند. جالب است که بدانید این لغت تذرو یکی از مشکلات این نمایشنامه است. به طوری که وقتی سالها بعد، یعنی سال ۲۰۱۸، این نمایش را روخوانی کردیم باز نقش شکارچی به این کلمهی طلسم شدهی تذرو که رسید آن را تزرو خواند که تذکر یکی از تماشاگران و من ستم دیده دریافت داشت. (۱)
اینها که گفتم خاطرات خودم از این نمایشنامه بود اما غرض البته این نبود و یا تنها این نبود. بلکه نگاهی به تعدد اجراها از این نمایشنامه و سرنوشت آن است. یعنی طلب تکمیل پروندهی این نمایشنامه از راه روایت خاطرات بازیگران و کارگردانها و دستاندرکاران این نمایشنامه است.
امار موجود من میگوید که تا کنون این نمایشنامه نزدیک به ده بار به روی صحنه رفته است و جالب تر اینکه اجرای آن مختص یک شهر و کشور هم نبوده است. نخستین اجرا، بر اساس تاریخ دوران تبعید ایرانیان پس از ۱۳۵۷، به آمریکا و به کارگردانی کامران نوزاد در سال ۱۹۷۱ برمی گردد. اجرای دوم را گروه تاتر باربد با عنوان «قصاص» در شهر کلن انجام داده است. کارگردان این نمایش براساس پوستر آن «گروهی» ذکر شده است. اما یکی از شاهدین و بازیگران راهبر اصلی نمایش را «ناصر حسینی مهر» یاد می کند. (۱) گروه تاتر باربد یکی از قدیمیترین گروه های نمایشی در خارج از کشور بود که چندین نمایش در زمان حیات خود به روی صحنه برد.(۲) در فرانکفورت پرویز برید این نمایشنامه را با عنوان «چشم» در سال ۱۹۹۱ کارگردانی کرد و در هامبورک رامین یزدانی این نمایشنامه را در سال ۱۹۹۲به روی صحنه برد. دو اجرای دیگر از این نمایشنامه در فرانسه، یکی توسط فتاح سلطانی و دیگری به همت «برادران بدری» (سام و علی) به روی صحنه رفت که متاسفانه تاریخ اجرای آن را نگارنده ندارد. امیدوارم دیگران در این راه مرا یاری کنند.
اما آخرین تلاش تاتری در ارتباط با این نمایشنامه را محمدعلی بهبودی به شکل روخوانی در کافهشالپ پلاته ِشهر کلن(۲۰۱۸) ممکن ساخت که در بالا بدان اشاره کردم.
هچ نمایشنامهی ایرانی اینهمه برای گروه های تاتری و چه بسا تماشاگران جذاب نبوده است. این امر میتواند خودش موضوعی برای یک مقالهی تاتری جداگانه باشد تا با ذکر علل موفقیت و چه بسا ناموفقیتها همراه خاطرات از آن نوشتهای غنی ساخت. در همینجا و در همین فرصت از خوانندگان این نوشتار خواهش میکنم در تکمیل پروندهی این نمایشنامه مرا یاری کنند. و با افزودههای خود آرشیو تاتر برون مرزی را غنیتر سازند. (۳)
(۱) یک عکس از اینترنت و نحوهی خواندن تذرو را هم از لغتنامه دهخدا در اینجا گذاشتم تا اگر باز کسی این نمایشنامه را بازی یا کارگردانی کرد بالاغیرتا کلمه مذکور را «تز رو»! نخواند که اصلن خوبیت ندارد.
(۲) در گفتگو با عباس کوشک جلالی به تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۱
(۳) قصاص، ترس و نکبت رایش سوم، شویک در جنگ جهانی دوم، خارجیها ( Rausländer) رستم و سهراب از جمله کارهایی بود که این گروه به روی صحنه برد.
(۴) بخشی از موجودی آرشیو در ارتباط با این نمایشنامه و اجراهای ان را در اینجا میآورم. شماری از این اسناد را دوستان تاتری برایم ارسال کرده اند و شماری نیز حاصل جستجوهای نگارنده است. با سپاس از ارسال کنندگان.