بهروز قنبرحسينی
با قيد شرط گمانه که اين نوشتار نه آغازی است بر يک بحث نه پايانهای بر آن، بلکه اشاره به ديدگاهی است که اخيرا مورد بحث قرار گرفته است. چندی است که بحث بر سر تآتر خارج از کشور باز شده و بسياری نقطه نظرهايی را واگويه کردهاند چندی بر اين تلاشند که تعريفی بيابند بر مفاهيمی چون تآتر تبعيد، تآتر مهاجر و . . . و بسياری پر تلاشترند که بر تآتری که توليد میکنند لباس تبعيد بپوشانند.
نيازی به توضيح نيست تآتری را که امروزه در جهان مطرح است را ما تا يک سده گذشته نداشتيم. در حقيقت نه ما ارسطويی داشتيم که ” فن شعر” بنويسد و تراژدی را تعريف کند، نه مولير، شکسپير، چخوف و … تا هر کدام فصلی نو از تاريخ تآتر را بگشايند. ما هيچکدام از اينها را نداشتيم ، هر آنچه که بوده دوره گردانی که نقل حکايتهای شاهنامه فردوسی را در قهوهخانهها میگفتند و همراه با نشئه چای و قليان مشتريان را نشئهتر میکردند. عظمت تآتر ايران که بسياری بر آن می بالندتعزيه است که نه نمايشنامهنويس، نه طراح صحنه و لباس و نه حتی کارگردان _ به مفهوم امروزی آن _ داشته، هر آنچه که بوده در خرابهها و بيغولهها تنی چند به واسطه ثواب اخروی و برای دستيابی به مکانی در بهشت دست به اجراهايی می زدند.
اينکه ما دارای پديدهای به نام تآتر در گذشته نبودهايم دليل نمیشود که امروز نيز هنر تآتر نداشته باشيم. دريچه هنر تآتر به همت تنی چند در ايران گشوده شد و تا امروز هم همه تآترورزان و هنرمندان تآتر سعی بر گشوده ماندن آن دارند. دريچهای که گاه به ضرورت حاکمان بسته میشد و میشود و گاه به ضرورتی ديگر اندکی باز و تا امروز اين باز و بسته شدن همچنان ادامه دارد.
در تآتر ، همچون ديگر آثار هنری، پيش از آنکه لقب و يا عنوانی را بر قامتش بياويزيم بهتر است که به کيفيت آن بپردازيم. به ديگر سخن قبل از آنکه به دنبال تعاريفی بر تآتر تبعيد، تآتر مهاجر و … باشيم بد نيست که به ارزيابی کيفی آن بپردازيم. تآتر ايران را به دليل حضور هنرمندان تآتری در ايران و خارج از ايران می توان به تآتر درون مرزی و تآتر برون مرزی مجزا کرد.
هنر حاصل پژوهش، کندوکاو، تحصيل، تحقيق و جستجو است. بدون اين ابزارها هيچ هنرمندی قادر به خلق اثر هنری نيست. هنر تآتر را می توان و بايد در چنين قاب و چهارچوبی جا داد. اولين گام در جستجوی کيفی هنر تآتر در ايران را بايد در دانشکدهها و موسسات تآتری دنبال کرد. همان جاهايی که اينک رييس دانشکدههايش مدارج تجصيلی پايينتری نسبت به استادان دارند. همان جاهايی که سالهاست استادانش تبديل به ضبطصوتی شدهاند. چرا که آنان نه به منبع خارجی معتبری دسترسی دارند و نه هيچ ارتباطی با جامعه جهانی تآتربرای تبادل تجربهها را دارا هستند.در چنان جوی از دانشجويان آن دانشکدهها توقع خاصی نمی توان داشت، همچنانکه از اساتيد و مدرسين و آقايان دکتر نيز!
در حقيقت تا زمانی که جمعی مسوول بازخوانی نمايشنامهها و بازبينی اجراها هستند و اجرای نمايش منوط به اجازه آن جمع است نمیتوان انتظار پيشرفتی خاص و چشمگير را داشت. چرا که حرکت چنين تآتری بیشک در کانال و مجرای خاصی سوق داده میشودو دريغ از نسيمی به سوی تازههای تآتر و انديشههای نو و بدين سبب است که طی دو دهه اخير رشدی محسوس را در هنر تآتر ايران شاهد نيستيم، هرآنچه که بوده و هست تکراری است با اندکی تغيير رنگ و رو!
از سوی ديگر نبايد فراموش کرد که وقتی در يک جامعه هنری- جامعه تآتری- ارتباطی مستمر و قابل قبول با اتفاقات و تحولات جهانی آن هنر وجود نداشته باشد عدم رشد طبيعی است و پر بيراه نيست که هنرمندان و هنرورزان تآتر از يک سو و تماشاگران از سوی ديگر در آن مملکت نمیتوانند قياسی در دست داشته باشند تا هنر و خلاقيت تآتری را در يک اثر بسنجند
بخش ديگر تآتر ايران که در خارج از کشور به فعاليت خود ادامه میدهد-تآتر برونمرزی- حال و هوايی بهتر از آنچه که در ايران میگذرد ندارد. در بخشی از مقاله ” تآتر برون مرزی، دشواری ها، چشم اندازها” که در شماره يازده کتاب نمايش به چاپ رسيده است چنين می خوانيم:
” از مجموعه اسناد و نشانههای مطبوعاتی موجود چنين بر میآيد که تقريبا از نخستين سالهای دهه هشتاد ميلادی اين تلاش_ فعاليتهای تآتری_ آغازشده است. …. در اين عرصه آمريکا،آلمان وفرانسه سه مرکز عمده ی حرکت های تآتر ايرانيان مجسوب می شوند…”
با اين حساب از فعاليت تآتر برون مرزی نيز دو دهه میگذرد. اگر بپذيريم که يکی از عوامل کندی حرکت تآتر ايران در اين دو دهه حضور سانسور وعدم ارتباط با تآتر جهانی و نداشتن دسترسی به منابع و صحنههای نوين تآتری است ، پس بی توقع نيست اگر شاهد تآتر ايرانيانی باشيم که روند رو به جلويی را نويد بدهد. در واقع پر بيراه نيست که پس از اين دو دهه هنرورزان و هنرمندان تآتری در خارج ازکشور انبوهی از کوله بار تجربه، ديدن، پژوهش و مطالعه را بر دوش خود کشيده و پس از اين مدت شاهد نمايشهايی استوار بر حرکتهای نوين تآتری، طراحیهای صحنه مدرن، کارگردانیهايی قابل قبول و با ايدههايی نزديک به تآتر جهانی باشيم. آمار نمايشهای اجرا شده در اين دو دهه و کارگردانهايی که از آغاز اين دودهه کارشان را در خارج از کشور دنبال کردهاند نشان میدهد که اينان در دهه گذشته يا کاری ارايه ندادهاند و يا تعداد نمايشهای اجرا شده توسط اينان از انگشتان يک دست هم تجاوز نمیکند.
هر ساله شاهد چاپ کتابهای شعر و يا داستان و يا ترجمه آثار نويسندگان خارجی توسط نويسندگان ايرانی در خارج از کشور هستيم ولی به راستی در اين دو دهه چند کتاب پژوهشی، مطالعاتی در زمينه تآتر نوشته و يا ترجمه شده است؟ چند پروژه تحقيقاتی در اين مدت انجام گرفته است؟ در زمينه مبانی نظری چه اقداماتی صورت گرفته است؟
حرکت و روند نمايشهای اجرا شده در اين مدت نيز نشان از تحولی چشمگير نمیدهد. اغلب کارگردانان طراح صحنه، لباس، بروشور و آفيش خود هستند، موسيقی اغلب اجراها توسط کارگردان انتخاب می شود و در خيلی از موارد کارگردانان در کارهای اجرايی خود نيز بازی میکنند. اينکه کارگردان بار همه اين عوامل را به دوش میکشد را میتوان به دو علت تقسيم کرد:
الف: عدم حضور اين عوامل در کنار کارگردان و يا به ديگر سخن- که بارها از زبان هنرمندان و کارگردانان تآتری شنيده میشود- دوری جغرافيايی.
ب: جدی نگرفتن اين عوامل از سوی کارگردان و يا به عبارت ديگر احساس بی نيازی از سوی کارگردانان و هنرورزان.
باور کردن اين نقطه نظر که در شهرهايی نظير لوس آنجلس، واشنگتن، برلين، کلن، فرانسه و … که بيشترين آثار تآتری توليد میشود افراد متخصص در زمينه گرافيک، موسيقی و … کم است ، کمی مشکل است، چرا که بی شک در اين شهرها هنرمندان ديگر عرصههای هنری نيز زندگی میکنند و چه بسا که آنان نيز مشغول زايش هنری خود هستند. جدی نگرفتن اين عوامل نمايشی از سوی کارگردان برای توليد يک اثر تآتری ناشی از اين مساله است که اصراری بر اجرای نوين وجود ندارد. ناگفته نماند که از ميان آنهمه اجراها شايد بتوان تعدادی انگشت شمار يافت که قابل تامل هستند و بی هيچ درنگی میتوان در اين آثار رد پای همکاری و همفکری تمام عوامل نمايشی را ديد. اين جدی نگرفتن عوامل نمايشی از سوی کارگردان از اين ديدگاه _ خواسته و يا ناخواسته- سرچشمه میگيرد که خود را بی نياز احساس میکند . بی نياز از مطالعه، بی نياز از مشاهده تآترهای جاری بر صحنه، بی نياز از تحقيق و تجسس وآگاه شدن از انديشههای نوی تآتری! او می انديشد که آنچنان در چنته هنری خود اندوخته دارد که بار همه عوامل نمايشی را بر دوش کشد. اين بزرگترين نقطه ضعف تآتر ايران در خارج کشور است که شايد میتوانست عقب ماندگیهای تآتر ايران را به گونههايی جبران نمايد.
شايد به جای اينکه چنين سوالی مطرح کنيم که چندگونه تآتر برون مرزی داريم ، بهتر آن باشد که از زاويه ديگر ببينيم آيا اصلا تآتری که قابل دفاع باشد داريم. بهتر نيست آيا چنين سوال کنيم که هنرمندان و هنرورزان طی اين دو دهه که از ايران خارج شدهاند در کجای نقطه هنری خويش ايستادهاند.کجا و چگونه میتوان ردی از تآتر نوين را در آثارشان جستجو کرد؟
هنر بدون کسب دانش و اندوختن يافتههای نوی هنرمند ، حرفی برای گفتن نخواهد داشت. هنرمند تنها آن زمان میتواند اثر هنری خود را عرضه کند که پشتوانه علمی و پژوهشی داشته باشد، آنگاه است که اثر هنری تاثيرخود را در جامعه و بين مردم نشان خواهد داد. بدون اين پشتوانه و بدون آگاهی به يافتههای نظری و اجرايی هيچگاه آثار هنری قد و اندازه ايستادن و برجا ماندن نخواهد داشت. هنر تآتر نيز خارج از اين مقوله نيست.
مشکل جدی تآتر برون مرزی ” چگونگی مرزبندی و تعيين هويت ميان جريانهای تآتری ” نيست، بلکه عدم تطابق و همراهی اغلب هنرمندان و هنرورزان با جامعه تآتری کشور ميزبان است و يا به عبارت ديگر نيندوختن دانش تآتری امروزی است. مشکل اين تآتر نياموختن، احساس بی نيازی و غنی بودن هنرمند تآتر است، مشکل در عدم جستجو و کنکاش، بی حوصلهگی در يادگيری و در نهايت جدی نگرفتن پيشرفتهای تآتر و عوامل نمايشی است. مشکل در اين است که تآتر خارج از کشور به هر آنجه که روزی آموخته، بسنده کرده است. در طی اين دو دهه خوشبختانه انواع و اقسام جشنوارههای تآتری برگزار شده است و بدبختانه هر سال از تعداد تماشاگران و استقبال از آن کمتر شده است. اين عدم استقبال نشان خوبی از افت کيفی تآتر خارج از کشور است. جشنوارهها به جای اينکه مرکزی برای تبادل تجربهها و اندوختههای هنرمندان باشد بيشتر به محفلی برای ديدار سالانه دوستان قديمی شده و گپی از آنچه که در گذشته انجام دادهاند. در چنين فضايی است که احساس بینيازی خودش را کاملا نشان میدهد.
اين احساس بینيازی هنرمند تآتر آنچنان رشد کرده است که مجالی برای نقد آثارنمايشی برای منتقد باقی نمیگذارد. کارگردان تآتر از منتقد انتظار نقد تکنيکی اثرش را ندارد- به دليل همان احساس کامل بودن و بی نيازی- بلکه انتظار داردکه منتقد در اولين گام برچسب تبعيد و مبارز را بر پيشانی نمايشش بچسباند. گويی اين اصل که يک اثر هنری- يک اثر نمايشی- قبل از آنکه بخواهد در يک قاب جای بگيرد و عنوان و تيتری را به دنبال بکشد بايد اصول اوليه هنری خود را دارا باشد، فراموش شده است. چرا که پيشاپيش اين حکم وجود دارد که همه هنرمندان و هنرورزان اين اصول را در آثار خود گنجانده اند و بحث بر سر کيفيت اين آثار کاری بيهوده و عبث است.
توقع اينکه در اين بيست و اندی سال در محيطی که سانسوری وجود ندارد و در هر کوی و برزنش پر است از کتاب و منابع علمی و پژوهشی ، پيشرفتی در زمينه تآتر وجود داشته باشد توقع بيجايی نيست. آيا میتوان به اين سوال پاسخ داد که در جامعه تآتری ايرانيان خارج از کشور اين اتفاق و اين پيشرفت رخ داده است؟ به راستی اگر فردا- بنا به شرايط فرضی- همه هنرمندان و هنرورزان به ايران برگردند چه حرفی برای گفتن خواهند داشت؟ به کدام يک از يافتهها و اندوختههای خويش میتوانند تکيه کنند و تا چه ميزان تآتر نوين جهان و انديشههای نو را به ايران باز خواهند گرداند؟آيا بهتر نيست بجای آنکه بر سر تيتر و عنوان به بحث بپردازيم به فکر نجات تآتری باشيم که آخرين نفس خود را ميکشد؟ (۱)
جولای 2002
(۱) این مطب نخستین بار در شماره دوازدهم کتاب نمایش به چاپ رسید. (سایت چهره)